ازدواج و مقدمات پردامنه آن به نظر میرسد بخشی از تفریحها و سرگرمیهای زندگی دختران ایرانی، دستکم در تاریخ معاصر بهشمار میآمده است. کلارا کولیوررایس انگلیسی که در اواخر دوره قاجار به ایران سفر کرده بود، در کتاب «زنان ایرانی و راه و رسم زندگی آنان» دراینباره روایتی جذاب دارد «هرچه دختر بزرگتر میشود به شایعهها و سخنچینیهای اندرونی بیشتر علاقهمند میشود و بیشتر آنها را درک میکند. گاه نام خود و اشارههایی را که به نامزدیش میشود میشنود. اگر سوالی بکند به احتمال در جواب دروغهایی تحویلش میدهند. گاه مادری سعی میکند جنبههایی از مسائل را برای کودک روشن کند و در باب شادی حاصل از داشتن لباس نو، جواهر و شیرینیها، دامادی خوشسیما و خانه آینده برای او صحبت میکند. هرچه دختر بزرگسالتر باشد این موارد کمتر جلب توجهش را میکند و کمتر انجام میشود چه خود او چیزهایی از سرشت وهمی و غیرواقعی زندگی، از سایرین شنیده است».
در محضر ملاباجیها؛ «ما را از پنج سالگی به مکتب میگذاشتند آن هم نه همه دختران را […] نه ساله که میشدیم از مکتب بیرونمان میآوردند. اگر کتاب میتوانستیم بخوانیم یا خط میتوانستیم بنویسیم پدران عزیزمان با کمال تغیر کتاب و قلم را از دستمان گرفته پاره کرده و شکسته و به دور میانداختند که چه معنی دارد دختر خط داشته باشد مگر میخواهید منشی بشوید همینقدر که بتوانید قرآن بخوانید کافی است. این بود شرح حال ما دختران خانه پدری تا زمانی که شوهرمان میدادند».
روزنامه تمدن در هفتم ربیعالاول ١٣٢۵ هجری قمری با انتشار این پارهگفتار، آن را نوشته یکی از مخدرات (زنان) شناسانده است؛ روایتی چکیده و فشرده از زندگی دختران ایرانی پیش از ازدواج در تاریخ معاصر! دخترانی که بیشتر اجازه تحصیل به گونه امروزی نداشتند و آنچه از جهان میفهمیدند، به دایرهای کوچک از دانش و آگاهی محدود میشد که بیشتر از زنانی به دست میآوردند که «ملاباجی» نام داشتند و در خانههای خود یا گاه در مکتبخانههایی کوچک، به دختران خانهداری و خواندن قرآن میآموختند.
سهیلا ترابیفارسانی در نوشتار «روند نوگرایی در آموزش زنان تا پایان پهلوی اول» در کتاب «زن در تاریخ ایران معاصر، از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی»، درباره شیوه تعلیم و آموزش زنان و دختران، بر پایه دادههای تاریخی مینویسد «آموزش سنتی در ایران به سه شکل مکتبخانهای، حوزههای علمیه و تدریس خصوصی در منازل وجود داشت. مکتبخانهها بیشتر به آموزش احکام مذهبی، خواندن قرآن و صرف و نحو عربی میپرداختند. ادبیات قدیم همچون غزلیات حافظ، گلستان سعدی، مثنوی مولوی، خمسه نظامی، دیوان سنایی و خلاصه الحساب شیخ بهایی نیز در زمره کتابهای درسی آنها بهشمار میرفت […] این مدارس در منازل معلمان، مساجد، دکههای بازار یا سرگذرها تشکیل میشد. شیوه تدریس خصوصی و استفاده از معلم سرخانه نیز جنبه عمومی نداشت و بهطورکلی ثروتمندان و خانوادههای متمول برای اینکه فرزندانشان با کودکان دیگر تماس نداشته باشند و معاشرت با آنها موجب بدآموزیشان نشود از معلم سرخانه برای کودکان خود استفاده میکردند».
دختران با چادر نماز گلگلی و دستهای حنابسته در کلاس درس ملاباجیها مینشستند تا از مادرانشان بیشتر بدانند، اما همین که به مرحله نوشتن و آموختن واقعی میرسیدند، به خانه و سبک زندگی مادرانشان بازمیگشتند؛ هرچند دختران خانوادههای ثروتمند، گاه از این قاعده کرختی زندگی برکنار بودند و میتوانستند جهان را بزرگتر و واقعیتر ببینند و بیشتر بیاموزند. لیدی مریشل، همسر وزیرمختار انگلستان در دوره ناصرالدینشاه قاجار، در کتاب «سفرنامه لیدی شیل» بر همین پدیده تصریح داشته، مینویسد «زنان طبقه مرفه معمولا باسواد و با شعر و ادب مملکت خویش آشنایی دارند و اغلب آنان قرائت قرآن نه معنی آن را میدانند. در میان زنهای ایل قاجار و بهخصوص خانواده سلطنتی تعداد افراد باسواد خیلی زیاد است. اکثر آنها مکاتبات خود را شخصا بدون کمک میرزاها مینویسند».
یکی از نمونههای روشن دخترانی را که پیش از ازدواج به دلیل انتساب به خانوادهای مرفه و تراز یک، دانش و کمالات به دست میآوردند و روزگار خود را به خطاطی، مطالعه و مشاعره میگذراندند، شاید در خاندان فرمانفرماییان و منتسبان این شاهزاده قاجاری بتوان جست، بهویژه از اینرو که شماری از دختران این خاندان، خاطرههای زندگی و زمانه خویش را به جزییات نگاشتهاند. مهرماه فرمانفرماییان، یکی از آن دختران به شمار میآید. او در کتاب «زیر نگاه پدرم»، افزون بر آنکه به مادموازل، معلم فرانسوی خود، دانشاندوزیاش در مدرسه ژاندارک و مهارتهایش در زمان فراغت اشاره کرده است، درباره دانشاندوزی مادرش پیش از ازدواج در شهر کرمانشاه نیز روایتهای درنگآمیز دارد «[مادرم] مانند دختران آن دوره در منزل تعلیم دیده بود.
آموزگار او را ملاباجی میگفتند. اصولا زنانی که قرآن تدریس میکردند ملاباجی نام داشتند. اسم بامسمایی است، ملا به معنی باسواد و باجی مخفف آبجی یعنی خواهر. مادرم میگفت «خانه ما به رسم آن دوران دارای چند حیاط تودرتو بود. چون پدرم فوت کرد زندگی ما محدود شد. مادرم بعضی از آنها را اجاره میداد. یکی از آنها در ازای تدریس قرآن به من، به ملاباجی واگذار شد […] هنگامی که از تدریس ملاباجی رهایی یافتم و نزد خانم باجی تهرانی گلستان سعدی را شروع کردم دنیا برایم به رنگی دیگر درآمد. اشعار بوستان را از بر میکردم، کتاب قاآنی و اشعار سعدی را نزدم میگذاشت و هنگام چرخکردن با صدای بلند آنها را میخواندم. مادرم اشعار بسیاری از حفظ داشت، بهموقع و برای تأیید هر حرفی خطی شعر یا مصرعی میخواند […] خطش نسبتا خوب و خوانا بود. در جوانی گلستان سعدی را به خط خوشی نوشته بود […] و زیبا [هم] نامه مینوشت».
چنان که در این روایت پیداست دخترانی نیز در دوره قاجار حتی در شهرهایی دور از مرکز میزیستند که ناچار نبودند تنها به سوزندوزی و کارهای خانه مشغول باشند. قهرمان میرزا سالور (عینالسلطنه) شاهزاده قاجاری نیز در کتاب «روزنامه خاطرات عینالسلطنه» به فهرستی بلند بالا از این هنرها اشاره کرده است که هر دختر در شهرهای کوچک و روستاها باید زمانش را با انجام آنها پر میکرد تا شوهرش تجدید فراش نکند «زنهای شهری به درد اینجا [روستا] نمیخورد […] اگر کارهای ذیل را نداند [… باید] با فلاکت زندگی کند: گلیمبافی، جاجیمبافی، کرباس، چادرشب، جوال، خورجین، انبان، چوخابافی، جوراب، دستکش، خیاطی، نانوایی، آشپزی، گیاهشناسی، پشمریسی». به نظر میرسد آموختن هر یک از این فنها روزها وقت دختران را پیش از ازدواج میگرفته، دیگر زمانی برای آموختن و مدرسهرفتن نمیمانده است. هرچند روایت شده است دغدغه تحصیل دختران، پس از مشروطه همواره مطرح و هدف اصلی زنان ترقیخواه «تاسیس مدارس دخترانه و علمآموزی دختران و زنان ایرانی» بوده است؛ هدفی که پیش از انقلاب مشروطیت نیز روزنامهها و دگرگونیخواهان بارها بر بایستگی آن تاکید کرده، تنی چند از مردان و زنان ترقیخواه گامهایی برای برآوردن آن برداشته بودند؛ هرچند به علتهای گوناگون به بار ننشسته بود. شمسالدین رشدیه در کتاب «سوانح عمر» روایت میکند که در سال١٣٢٠قمری «علیا جناب نسا خانم که اصلا از فامیل محترم کاشان است، مخصوصا برای حب وطن از قفقاز به طهران آمده تا یک مدرسه دخترانه تأسیس نماید».
او همچنین میافزاید «مردی که در آن وقت نفوذ حکم داشت و اول شخص ولایت بود از اجرای این خیال مبارک مانع آمد». رشدیه همچنین مینویسد «یکسال بعد تلاش دیگری به عمل آمد و خانم طوبی رشدیه مدرسه دخترانه پرورش را در قسمتی از منزل مسکونی خویش تأسیس کرد که با استقبال مردم مواجه شد. در سه روز اول تأسیس این مدرسه هفدهنفر در آن ثبتنام کردند ولی در روز چهارم فراشان دولتی تابلوی مدرسه را برداشتند و مدرسه را منحل کردند». بدینترتیب تا سالها تنها همان دختران منتسب به خانوادههای فرمانروا و ثروتمند میتوانستند تحصیل کنند، آن هم تحصیل به بهترین شیوه، نزد معلمان زبده خارجی که با وسواس برگزیده میشدند. این وسواس را در نامه عبدالحسین میرزا فرمانفرما به پسرانش در تاریخ ۶ ذیقعده ١٣٣٨ قمری میتوان دید که از آنها خواسته بود معلم زبده فرانسوی برای خواهرانشان برگزینند «تربیت برای خواهرهای شما خیلی لازم است. معلمی تا دو ماه دیگر با هر خرجی که ممکن باشد باید تهیه و بفرستید و الا آنها بیتربیت میمانند».
از حنا بستن تا سینما رفتن
دریافت ما از این منابع چنین مینمایاند که تفریح در زندگی اجتماعی ایرانیان بهویژه دختران در روزگار پیش از ازدواج اساسا بسیار محدود بوده است؛ دختران و زنان معمولا تفریحی جز در محور و درون خانواده نداشتهاند که آنها نیز محدود به شمار میآمده است. ویپرت فون بلوشر، جهانگرد آلمانی در اواخر دوره قاجار در «سفرنامه بلوشر» مینویسد «یکی از تفریحات مهم ایرانی به تفرجرفتن دستهجمعی است در دشت و صحرا و در سایه درختانی که چندان فراوان نیست با صرف مقدار معتنابهی شیرینیهای خوشمزه و چای تازهدم. در این گردشها زنان نیز شرکت میکنند اما همیشه در حوزه خانواده». این زنان البته گاه سرگرمیها و تفریحهایی برای خود مهیا میکردند که بیشتر با قصهها و آیینها و باورهای فولکلوریک همراه بوده است و دختران نیز احتمالا به دلیلهایی همچون بختگشایی در آن مشارکت داشتهاند.
عینالسلطنه در «روزنامه خاطرات عینالسلطنه» بارها به گردهمایی زنان در روزهای مشخصی از تقویم در امامزاده زید تهران اشاره میکند «همه ساله روز بیستوهفتم در امامزاده زید معرکه میشد. تمام زنهای طهران، نجیب و نانجیب، پیر و جوان جمع میشدند و رسوماتی داشتند. مثلا آنقدر حنا در آن روز میبستند که حوض بزرگ امامزاده آبش قرمز میشد. کارها دارند، پیرهنها میدوزند، گداییها میکنند. کارها میکنند که به نوشتن درست نمیآید […] مثلا یکی حنای زیارت درست میکند، یکی حنای بخت درست میکند، یکی حنای مکه معظمه میدهد، یکی حنای سفیدبختی میدهد، یکی حنای مراد میدهد […]».
زمانهای بعدتر اما دختران گاه تفریحهایی مترقیتر داشتهاند؛ مثلا پدران خود را به زحمت راضی میکردند به سینما بروند، اما چه سینما رفتنی، که خود گونهای پیکنیک گروهی بوده است. مهرماه فرمانفرماییان در کتاب «زیر نگاه پدرم» هنگام روایت خاطره سینما رفتن خود، به روشنی سختیهای تفریح دختران را در خانه پدری نقش میبندد «خبردادند فیلم سه تفنگدار اثر الکساندر دوما را در چهارراه حسنآباد نمایش میدهند. کتاب آن را به فرانسه خوانده بودم و با دنیای ناشناخته و پر از جلال و جبروت دربار پادشاهان فرانسه آشنایی پیدا کرده بودم. شجاعت و جوانمردی سه تفنگدار، سوارکاریها، جدالها و پیروزیهای آنان را مطابق تخیلات خود توسعه میدادم. راجع به تصادفاتی که برای آنها اتفاق میافتاد و باعث شگفتی و شادمانی میگردید با خواهرم و دوستانم صحبت میکردم. آرزو داشتم در اقدامات و فعالیتهای فریبنده و گیرایشان شرکت میجستم.
آن وقت سر چهارراه حسنآباد به این نزدیکی میشد آن داستان را دید. چه نعمت غیرمترقبهای. به دامان مادر آویختیم و اجازه شازده [پدر] را از او خواستیم. مانند ایلی از پیر، جوان، آحسین و دلی، لَلهها کودک به بغل و به دست، روانه سینما شدیم». البته روشن است که تفریحهای دختران اعیان تهران، منحصربهفرد بوده است. ستاره فرمانفرماییان، یکی دیگر از دختران عبدالحسین میرزا فرمانفرما، در کتاب «دختری از ایران» اشاره میکند که دختران عمارت اعیانی فرمانفرما به خواست پدر به ورزش تشویق میشدهاند؛ پدیدهای که زنان سنتی درباره دختران خود برنمیتابیدند. این مسأله در روایت ستاره به چشم میآید «پدرم به همه همسرانش دستور داده بود که باید تمامی بچهها ازجمله دخترها به اندازه کافی ورزش کنند و این اگرچه یک اندیشه پیشرفته و متناقض با باورهای آنان بود ولی مادرانمان که شوهرشان را عاقلترین انسان روی زمین میدانستند، برایشان سرپیچی از فرمانهای پدرم غیرقابل تصور بود. مادرم با دوختن یک شلوار نمدی زردرنگ مهر تاییدی بر من بهعنوان یک پسر پارهوقت زد و از آن پس پیوسته همراه ابول، کوچکترین برادر ناتنیام در حیاط بودم. با برادرهایم مسابقه میدادم تا معلوم شود چهکسی بهتر از درخت چنار یا از ستونهای مقابل خانه بالا میرود و همهحال میکوشیدم ثابت کنم که از همه سریعتر و شجاعترم».
پارهای نهادهای نوپای مدنی در تاریخ معاصر نیز گویا با این دگرگونی در سبک زندگی دختران همراهی داشتهاند. کانون بانوان شعبههایی در چند استان تشکیل داد و افزون بر برپایی مجلسهای سخنرانی، پایهگذاری روزنامه و مجله برای بالابردن سطح آگاهی زنان و گشایش پیشاهنگی دختران در مدارس، کلاسهایی برای دختران در زمینههای ورزش، موسیقی و تعلیم زبانهای خارجی تشکیل داد.
همه دختران اما آیا این تفریحها را داشتهاند؟ دادههای پراکنده در روایتهای تاریخی این را نمیرساند. شاید بخش زیادی از زمانهای فراغت دختران مجرد، بر پایه یک سنت و رسم دیرینه، به بافتن یک قالی نمادین اختصاص مییافته که قرار بوده است همراه خود به خانه بخت ببرند. هانری رنه دالمانی، جهانگرد و عتیقهشناس فرانسوی در دوره قاجار در کتاب «سفرنامه از خراسان تا بختیاری» مینویسد که هر دختری پس از ازدواج، فرش دستباف خود را به خانه شوهر میبرد تا از شکیبایی و دقتی که در آن به خرج داده است، حوصله و وفاداری او نسبت به همسرش معلوم شود. این داده، اهمیت مسأله ازدواج را در میان دختران و خانوادههایشان در تاریخ اجتماعی معاصر مینمایاند.
ازدواج دختران به لطف رمالها
ازدواج و مقدمات پردامنه آن به نظر میرسد بخشی از تفریحها و سرگرمیهای زندگی دختران ایرانی، دستکم در تاریخ معاصر بهشمار میآمده است. کلارا کولیوررایس انگلیسی که در اواخر دوره قاجار به ایران سفر کرده بود، در کتاب «زنان ایرانی و راه و رسم زندگی آنان» دراینباره روایتی جذاب دارد «هرچه دختر بزرگتر میشود به شایعهها و سخنچینیهای اندرونی بیشتر علاقهمند میشود و بیشتر آنها را درک میکند. گاه نام خود و اشارههایی را که به نامزدیش میشود میشنود. اگر سوالی بکند به احتمال در جواب دروغهایی تحویلش میدهند. گاه مادری سعی میکند جنبههایی از مسائل را برای کودک روشن کند و در باب شادی حاصل از داشتن لباس نو، جواهر و شیرینیها، دامادی خوشسیما و خانه آینده برای او صحبت میکند. هرچه دختر بزرگسالتر باشد این موارد کمتر جلب توجهش را میکند و کمتر انجام میشود چه خود او چیزهایی از سرشت وهمی و غیرواقعی زندگی، از سایرین شنیده است».
بشری دلریش در کتاب «زن در دوره قاجار» در اینباره مینویسد «در جامعه عهد قاجار فاصله چندانی بین کودکی و ازدواج دختران وجود نداشت. دختران اغلب از هفت تا سیزده سالگی ازدواج میکردند و عملا بهعنوان رکن مستقلی وارد معرکه زندگی خانوادگی میشدند. درواقع عواملی چون دستیابی به استقلال اقتصادی، رشد نسبتا سریع دختران در آن روزگار و پایینبودن میانگین عمر -به دلیل شیوع بیماریهای گوناگون و عدم رعایت اصول بهداشتی- در افزایش این ازدواجهای زودرس موثر بود. از طرفی باورهای اجتماعی رایج نیز در تحقق ازدواجهای زودرس بیتأثیر نبود.بر این اساس سعادتمندترین دختران آنهایی بودند که در خانه شوهر به بلوغ میرسیدند. زیرا تصور میشد که بدینگونه آنان از وسوسههای نفسانی بیشتر در امان خواهند ماند».
این ازدواجهای زودرس البته تنها موضوع بغرنج دختران نبود؛ نشریه «شکوفه» در پنجم ربیعالاول ١٣٣٣ قمری، در نوشتاری درباره باورهای خرافی و عامیانه پارهای از ایرانیان درباره اهمیت ازدواج دختران چنی نوشت «مادران […] فقط چیزی را که میدانستند این بود که دختران را در طفولیت خواهینخواهی به یک مرد بیتناسبی شوهر بدهند […] اگر دخترش به سن چهاردهسالگی فرضا برسد غمگین باشد که چرا روز بدبختی او دیرتر رسیده پول در جیب رمال و جادوگران بکنند که چرا چند صباحی دیر به مقصود باطل نایل شدم». لیدی شیل در سفرنامهاش اشاره کرده است که این رویآوری به جادو، در روزگار پس از ازدواج نیز ادامه داشته است «گاهیاوقات یکی از زنان حرم که شوهرش به علتی ازجمله زایلشدن جاذبه زنانه از او غفلت نموده و توجهی به وی ندارد به انواع و اقسام سحر و افسون و ورد و دعا رو میآورد تا شوهرش را جادو کند و به سوی خود بکشد».
روایتهای یاکوب ادوارد پولاک، پزشک اتریشی دربار ناصرالدینشاه قاجار در سفرنامهاش «ایران و ایرانیان» در این زمینه جذابتر است. او مینویسد «من خود شاهد مواردی هم بودم که با پرداخت رشوه اجازه برای شوهردادن دختر هفت ساله گرفتهاند اما بههرحال در خانوادههای معتبر به دختران در سن دوازده یا سیزده سالگی جهیزیه میدهند. یک دختر خوشبروبالا برای پدرومادرش در حکم سرمایهایست زیرا کسی که بخواهد این دختر را به زنی بگیرد باید شیربهایی در عوض بپردازد و از آن گذشته به نسبت زیبایی و رشد جسمی آن دختر باید مبلغ معتنابهی هم بهعنوان مهریه تعهد کند. شیربها معمولا به حدود پانصد تومان بالغ میشود. به همین دلیل پدر و مادر در مواظبت تغذیه و تهیه رخت و لباس دختران از هیچ دقت و کوششی فروگذار نمیکنند حتی اگر سایر اهل خانه از این لحاظ دچار مضیقه بشوند. دلیل آن هم واضح است چون تقریبا اطمینان دارند که همه این مخارج روزی جبران میشود. اگر دختری زیبایی جسمی داشته باشد دیگر کسی چندان جویای خانواده و اصل و تبارش نمیشود چنین دختری میتواند همسر رئیس قبیله، سیاستمداری محترم و حتی شخص شاه بشود».
کلارا کولیوررایس در کتاب «زنان ایرانی و راه و رسم زندگی آنان» اما نگرشی دگرگونه درباره توجه به دختران در خانوادههای ایرانی در تاریخ معاصر دارد. روایت این نوشتار درباره روزگار دخترخانگی در تاریخ معاصر ایران، در مقایسه نگرش او با روایت پولاک میتواند پایان یابد؛ این روایت میتواند تفاوتی روشن در بخشی از زندگی دختران ایرانی را بنمایاند «زمانی که دختر ایرانی بزرگ میشود اگر سالم بوده و خوب تغذیه شده باشد زرنگ و بشاش خواهد بود[.] با سایر کودکان بازی میکند و به گفتوگوهای دختران بزرگتر گوش فرا میدارد. احتمال دارد لباسهای زیبایی داشته باشد اما بهطورکلی به سر و وضع کودکان ایرانی توجه نمیشود. با گیسوانی که به ده دوازده رشته بافته شده و به ندرت شانه و دوباره بافته میشود، و چارقد چیتی که بر سر اوست و مدام سُر میخورد، داشتن زیبایی و ظاهری آراسته مشکل است. این حالت را با گیسوان کوتاه و روبانی گرهدار و زیبا مقایسه کنید!»
دیدگاه ها ۲