.
مرا …
درآغوشت بگیر
زیر تنها آغوش تو در این دنیا سهم من است
برای ستایش تو همین کلمات روزمره کافی است همین که کجا می روی دلتنگم. برای ستایش تو همین گل و سنگریزه کافی است تا از تو بتی بسازم… سروناز
شعر، نشانه یک زندگی عالی و بشری است. مردم با خیال زندگی می کنند و بهترین چیزی که خیال را تحت تاثیر قرار می دهد شعر است، پس این واقعیت که نقش روزمره کننده را ایفا می کند و شعر، حقیقتی است که اگر نمی شود سراینده آن بود، می توان دست کم خواننده آن شد و از روزمرگی رهید.
شعر در کوتاه ترین و موجزترین و خوش آهنگ ترین و مناسب ترین همنشینی واژه هایی آشنا، ما را با معنایی درگیر می کند که برای عقل، نامفهوم و موهوم و بیگانه است، اما برای دل و جان، آشنا و حس شدنی است. شعر، میزبانی صادق است که قلب مخاطبان مستعد خود را هدف قرار می دهد و آنان را به ساحت ناممکن ها و ناباوری ها فرا می خواند تا خود ببینند و باور کنند که اگر ایمان و عشق باشد، هر
در زندگی همه ما رخ داده است؛ لحظه ها و اتفاقات کوچکی که شاید بسیار ویژه نباشند، ولی دلچسبی و لذت بخشی آن لحظه ها و اتفاقات بسیار بزرگ است و شیرینی خاصی دارد. اتفاقاتی که بهانه ای دلچسب برای داشتن یک حس خوب و تکرار نشدنی هستند، حسی که هر چند کوتاه باشد، ولی تاثیر بسزایی بر روح و آرامش آدمی دارد. حسی که همه ی ما آن را با "شادی" میشناسیم.