سه ضلع مهم رشد آگاهانه؛ از کتاب ۴۸ قانون قدرت تا هوش جنسی و پروپگاندا در پادکست سانسورچی
توسعه فردی فقط با چند جمله انگیزشی و هدفگذاری شروع و تمام نمیشود. اگر کمی عمیقتر نگاه کنیم، میبینیم سه حوزه بزرگ در زندگی ما همیشه در حال اثر گذاشتن روی کیفیت تجربهمان هستند: قدرت، صمیمیت و روایتها. اینکه چطور با قدرت در روابطمان مواجه میشویم، چطور صمیمیت عاطفی و جنسی را میفهمیم و چطور در برابر روایتهای رسانهای و اجتماعی فکر میکنیم، تعیین میکند که تا چه حد آگاهانه و مسئولانه زندگی کنیم.
یکی از منابعی که به فهم بخش اول کمک میکند، کتاب معروف کتاب 48 قانون قدرت است. این کتاب، چه آن را دوست داشته باشیم چه نه، واقعیتی را به رخ ما میکشد: در پشت خیلی از رفتارها و تصمیمها، بازیهای قدرت در جریان است؛ از محیط کار گرفته تا روابط خانوادگی و دوستیها. اگر این قواعد نانوشته را نشناسیم، ممکن است بارها در موقعیتهایی قرار بگیریم که حس میکنیم «استفاده شدهایم» یا حقمان نادیده گرفته شده است، بدون اینکه دقیق بدانیم چه اتفاقی افتاده.
وقتی محتوایی مثل سانسورچی سراغ این کتاب میرود و قوانینش را به زبان ساده، با مثالهای روزمره و نقد اخلاقی توضیح میکند، به ما کمک میکند از نقش قربانی فاصله بگیریم. یاد میگیریم نشانههای سوءاستفاده یا بازیهای پنهان را زودتر ببینیم، مرزهای واضحتری برای خودمان تعریف کنیم و در عین حال، خودمان را هم زیر ذرهبین بگذاریم تا ببینیم کجاها ناخواسته از قدرتمان به شکل ناسالم استفاده کردهایم.
ضلع دوم این مثلث، صمیمیت و رابطه است؛ جایی که مفهومی مثل هوش جنسی اهمیت پیدا میکند. سالها درباره این بخش مهم از زندگیمان در سکوت، شوخی یا شرم بودهایم. خیلیها بدون آگاهی از مرزهای سالم، رضایت، نیازهای عاطفی و تفاوتهای فردی وارد رابطه شدهاند و آسیبهایی دیدهاند که سالها با آن درگیر ماندهاند. هوش جنسی یعنی همین جا را جدی بگیریم؛ بپذیریم که صمیمیت عاطفی و جسمی هم مثل هر مهارت دیگری نیاز به یادگیری دارد و بخشی از کرامت و سلامت روان ما به آن وابسته است.
وقتی در قالب یک پادکست درباره این موضوعات حرف زده میشود، فضا کمی امنتر و صمیمیتر میشود. شنونده میفهمد تنها نیست، میبیند دیگران هم با همان سوالها و گرهها دستوپنجه نرم میکنند، و میآموزد که میتواند بهجای شرم و سکوت، به سمت گفتوگو و آگاهی برود. این آگاهی مستقیم روی کیفیت رابطه، عزتنفس و حتی تصمیمهای آینده تأثیر میگذارد.
ضلع سوم، دنیای روایتها و رسانههاست؛ جایی که مفهومی مثل پروپگاندا وارد بازی میشود. ما هر روز با حجم زیادی از پیامها مواجهیم که سعی میکنند ذهن و احساسات ما را به سمت خاصی بکشانند؛ از تبلیغات تجاری و کمپینهای سیاسی گرفته تا ترندهای شبکههای اجتماعی. اگر ندانیم پروپگاندا چگونه کار میکند، ممکن است فکر کنیم «من که آدم مستقلی هستم»، در حالی که سالهاست تحت تأثیر روایتهایی هستیم که آگاهانه برای شکل دادن به باورها و رفتارهای ما ساخته شدهاند.
ترکیب این سه حوزه در یک مجموعه محتوایی، تصویری کاملتر از رشد آگاهانه به ما میدهد. رشد فقط این نیست که بهرهوریمان را بالا ببریم یا درآمدمان را بیشتر کنیم؛ رشد یعنی بفهمیم در روابطمان چه میگذرد، در عمیقترین لایههای صمیمیتمان چه نیازهایی پنهان شده و در سطح اجتماعی و رسانهای، چه نیروهایی میخواهند برای ما تصمیم بگیرند. پادکستی که این سه محور را کنار هم میگذارد، در واقع دارد به ما کمک میکند خودمان را نهفقط بهعنوان «فرد»، بلکه بهعنوان انسانی در شبکهای از روابط و روایتها ببینیم.
شنیدن چنین محتواهایی میتواند نقطه شروع خوبی باشد؛ اما کافی نیست. مرحله مهمتر از شنیدن، این است که هر کدام از این مفاهیم را به زندگی خودمان ربط بدهیم. بعد از شنیدن درباره قوانین قدرت، میتوانیم از خودمان بپرسیم در محیط کار یا خانواده کجاها این بازیها را دیدهایم. بعد از بحث درباره هوش جنسی، میتوانیم شجاعانهتر با خودمان درباره نیازها و ترسهایمان روبهرو شویم. و بعد از شنیدن درباره پروپگاندا، میتوانیم با دقت بیشتری خبرها و پیامهایی را که هر روز میبینیم، بررسی کنیم.
در نهایت، رشد آگاهانه یعنی همین: کمی کندتر باور کنیم، کمی صادقانهتر به درون خودمان نگاه کنیم و کمی مسئولانهتر با دیگران و دنیا برخورد کنیم. اگر محتوایی مثل سانسورچی را به عادت شنیدنی خود تبدیل کنیم و هر بار یک قدم کوچک بر اساس آن در زندگیمان برداریم، این سه ضلع کمکم به هم وصل میشوند و تصویر تازهای از خود و جهان برایمان شکل میگیرد.
