آنگاه که آرزوهایم را به روی دیوار نوشتم نمی دانستم چشم نامحرمی بدان نظارگر است.آنگاه که مشق سکوتم را خواستم بر دیواره های تاریک شب بنویسم طوفانی آمد و آرامش مرا به یغما برد و آنگاه که درد بی کسی هایم را به رودخانه زلال صاف سپردم او با بی اعتنایی از کنار من گذشت
و آنگاه که فریادم را بر سر کو ها کشیدم تا بلکه آرام گیرم او نیز فریادم را پس داد و مرا قبول نکرد حالا با
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
(مناجات الذاکرین)
اِلهى لَوْ لاَ الْواجِبُ مِنْ قَبُولِ اَمْرِکَ لَنَزََّهْتُکَ مِنْ ذِکْرى اِیّاکَ عَلى اَنَّ ذِکْرى لَکَ بقَدْرى لا بقَدْرِکَ وَ ما عَسى اَنْ یَبْلُغَ مِقْدارى حَتّى اُُجْعَلَ مَحَلاًّ لِتَقْدیسِکَ وَ مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَیْنا جَرَیانُ ذِکْرِکَ عَلى الْسِنَتِنا وَ اِذْنُکَ لَنا بِدُعاَّئِکَ وَ تَنْزیهِکَ وَ تَسْبیحِکَ...
... و با تو از شب های سرد بی کسی می گویم
از التهاب اشک، از عبور سنگین لحظه ها و سکوت مرگ آور حسرت،
در این صحرای بی پایان، به روی ماسه های سرنوشت خویش می بارم
نه نای رفتن دارم، نه تاب ماندن
ای آن که یاد او برای یاد کنندگان، موجب شرافت است وای که طاعت او برای فرمان برادران، وسیله نجات است، ... دلهای ما را به یاد خود، از یاد هر چیزی و زبان های ما را به شکر خویش از هرگونه سپاسی و اعضای ما را به طاعت خود از هر طاعت دیگری مشغول فرما.
پس اگر برای ما فراغتی مقدر کرده ای، آن را بسلامتی [از آفات] قرار ده که در آن حال، گناهی ما را در نیابد
گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم
گفتی: فانی قریب
.::من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) ::.
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش میشد بهت نزدیک شم ...
خدای من! با نعمتت مرا آغاز کردى؛ پیش از آن که چیزى به یادآمدنى باشم و از خاکم آفریدى و سپس در صلبها جایم دادى؛ ایمن از سختىهاى دوران و رفت و آمد سالیان و روزگاران و من در دهلیزهاى تاریخ و زوایاى قرون، هماره از صلبى به رحمى کوچ مىکردم و این لطف و احسان تو بود که مرا در زمان حکام کفر و در زمان عهدشکنان پیامبرْ ناشناس، لباس خلقت نپوشاندى و در وجود نیاوردى؛ بلکه زمانى روح آفرینش در
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
نیایش هاى حضرت رضا علیه السلام
-بارالها!
در پیشگاه تو ایستاده ام،و دستهایم را بسوى تو بلند کرده ام،آگاهم که دربندگى ات کوتاهى نموده و در فرمانبرى ات سستى کرده ام،
اگر راه حیا را مى پیمودم از خواستن و دعا کردن مى ترسیدم...
برای تو
ای که همه عمر به انتظارت نشســته بودم
سوز دل هایم بدســـــــت باد سپــرده بودم
بوی آمدنــــت می آمد، ای آشــنای غــریب
هوای دل، به بــــاران چشم، تر کرده بـــودم