۶۷۵ مطلب با موضوع «سرگرمی» ثبت شده است
هیچوقت به یک زن دروغ نگو!
- ۲۵ مهر ۹۶
- ۱۰:۲۷
- 0
مردی با همسرش تماس گرفت و گفت:"عزیزم ازم خواستن که با رئیس و چنتا از دوستاش برای ماهیگیری به کانادا بریم"
ما به مدت یک هفته اونجا می مونیم.این فرصت خوبیه تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم پس لطفا لباس کافی برای یک هفته برام بردار و وسایل ماهیگیریمو هم آماده کن.
ما از اداره حرکت می کنیم و من سر راه وسایلم رو از خونه بر می دارم ، راستی اون لباسای راحتی ابریشمی آبی رنگه رو هم بردار!
داستانی زیبا درمورد کوروش کبیر!
- ۲۵ مهر ۹۶
- ۱۰:۲۵
- 0
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می‌بخشی؟
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
داستان دختری که خدا از او عکس می‌گرفت!
- ۲۵ مهر ۹۶
- ۱۰:۲۵
- 0
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد...
داستان زیبای عیدی از برادر
- ۲۵ مهر ۹۶
- ۱۰:۲۴
- 0
شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از ادارهاش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"
داستان جالب " زن باهوش و آرزو "
- ۲۵ مهر ۹۶
- ۱۰:۲۳
- 0
روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.
قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .
آزمون عشق
- ۲۵ مهر ۹۶
- ۱۰:۲۳
- 0
امیری به شاهزاده خانمی گفت:
من عاشق توام.
شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.
امیر برگشت و دید هیچکس نیست .
شاهزاده گفت: تو عاشق نیستی ؛ عاشق به غیر نظر نمی کند.
داستان مردی که جهنم را خرید!
- ۲۵ مهر ۹۶
- ۱۰:۲۲
- 0
در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آنخود می‌کردند.
داستان زیبای پیرمرد عاشق!
- ۲۵ مهر ۹۶
- ۱۰:۲۱
- 0
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!...
زنان فداکاری که همه را شگفت زده کردند!!!
- ۲۵ مهر ۹۶
- ۱۰:۲۱
- 0
فرمانده دشمن به قلعه پیام می‌فرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند...
ذاستان خواندنی دختر فداکار
- ۲۵ مهر ۹۶
- ۱۰:۲۰
- 0
همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟
روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.