انسانهای بی هدف
تا آخر عمر
ابزار انسانهای
هدفمند خواهند شد...؟!
آن که آسوده ی خواب است
به بازوی رقیب
بالش نم زده
از گریه
چه میداند چیست...
همیشه این امکان وجود دارد که در کم تر از ثانیه همه چیز عوض شود...
اس ام اس های فلسفی
مشــکل جامعه این است که
همه میخواهند آدم مهمی باشند
و هیچکس نمیخواهد فرد مفیدی باشد !
به بزرگی آرزویت نیندیش به بزرگى کسى بیندیش
که میخواهد آرزویت رابرآورده کند
براى برآورده شدن آرزوهایتان
خـــدا را براى شما آرزو میکنم
شب همگی بخیر...
شهری بود که همة اهالی آن دزد بودند. شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانة یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانة خودش که آنرا هم دزد زده بود.
یک هفته است رسیده ام. خیلی سرد است. باید عادت کنم، وگرنه همین سه چهار ماه هم سخت میگذرد. نزدیک مرز است. گفته بودم، اما فکر نمیکردم به این نزدیکی باشد. این کوه های سفید روبه رو را که رد کنی میافتی وسط کرکوک. آدم های کم حرفی هستند. گرم نمیگیرند. سرایدار بهداری فارسی بلد نیست. همان روز اول؛ سرصبح، ناغافل آمد بالای سرم. اسمش کریم است. جثهی ریزی دارد. زبانش هم بفهمی نفهمی میگیرد. خواب بودم که دیدم یکی شانه هام را تکان می دهد. گفتم:« بله؟ چیزی میخواستی؟»
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم.لستر هم با زرنگی آرزو کرد دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد بعد با هر کدام از این سه آرزو سه آرزوی دیگر آرزو کرد آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی بعد با هر کدام از این دوازده آرزو سه آرزوی دیگر خواست که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا ...
روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند. آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند. تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختیشونو) بفهمن.
سردبیر میگه: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
مرد روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم. اونجا برای اسب سواری، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.
مردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید میپرسند:
«آیا زمستان سختی در پیش است؟»
رییس جوان قبیله که هیچ تجربهای در این زمینه نداشت، جواب میده «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید»
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است.به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد.