دانلود رمان صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا ویرایش شده با لینک مستقیم رایگان
یک فروشنده در دکان خود, یک طوطی سبز و زیبا داشت. طوطی, مثل آدم ها حرف می زد و زبان انسان ها را بلد بود. نگهبان فروشگاه بود و با مشتری ها شوخی می کرد و آنها را می خنداند. و بازار فروشنده را گرم می کرد.با مجله اینترنتی چفچفک همراه باشید.
یک روز از یک فروشگاه به طرف دیگر پرید. بالش به شیشة روغن خورد. شیشه افتاد و شکست و روغن ها
زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر میره.دکتر می پرسه: چه اتفاقی افتاده؟خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم.هر وقت شوهرم مست میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه.
دایی عباس تازه با نغمه ازدواج کرده بود. دایی، از اولین سفر بعد از ازدواجش که برگشت، مرا صدا زد و گفت:
«برو خونه نغمه خانوم اینها بگو که من اومدم، ایشالّاشب تشریف میآرم.»
شتری در صحرا چرا می کرد و از خار و خاشاک صحرا غذا می خورد.
کم کم به خاربنی رسید.چون زلف عروسان در هم و چون روی محبوبان تازه و خرم،گردن آز دراز کرد تا از آن بهره ای بگیرد
ندیم سلطان، حکیمی را به صحرا دید که علف می چید و می خورد. گفتش که:
اگر به خدمت شاهان درمی آمدی، نیازمندخوردن علف نمی شدی،
پاسخ داد: تو نیز اگر علف می خوردی، نیازمند خدمت شاهان نبودی.
منبع: کشکول شیخ بهایی
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد .
پسر را گفت نباید که این سخن با کسی در میان نهی.
گفت: ای پدر فرمان تراست، نگویم و لیکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟
گفت: تا مصیبت دو نشود، یکی نقصان مایه و دیگری شماتت همسایه.
گلستان سعدی
یک استاد صرف و نحو عربی در کشتی بود. ملاح را گفت: تو علم نحو خوانده ای؟
گفت: نه،
گفت: نیم عمرت برفناست .
روزدیگر تندبادی پدید آمد، کشتی می خواست غرق شود،ملاح او را گفت:
تو علم شنا آموخته ای؟
استاد گفت: نه
ملاح گفت: کل عمرت برفناست!