دختر یمنی که اشک سنگی میریزد
به اشکت آبیاری میکنی گلهای قالی را …
بهاری میکنی حال و هوای این حوالی را
نگاهم خاطرت باشد ‘ غرورم را به یاد آور
اگر روزی شکستی بی خبر ظرف سفالی را…
شلوغی های اینجا بابت عطر برنجش نیست…
تو رونق داده ای با گیسوانت فصل شالی را