وقتی که بچه ها بزرگ شده و به سنین نوجوانی می رسند، فکر می کنند دیگر می توانند مستقل شده و به تنهایی و بر اساس تصمیمات شخصی خودشان زندگی کنند. در اغلب موارد این افراد اشتباه می کنند و به بیراهه می روند. در واقع این افراد برای رسیدن به چنین بلوغی به زمان بیشتری نیاز دارند. اما موضوع به همین سادگی نیست زیرا گاهاً اتفاقاتی برای افراد نابالغ می افتد که دل انسان را به درد می آورد، اتفاقاتی که در ماه های اخیر در کشور خودمان نیز شاهد آن بوده ایم. این اتفاقات چنان بیرحمانه و شنیع هستند که حتی صحبت کردن از آن ها نیز انسان را به خشم می آورد. در ادامه ی این مطلب قصد داریم شما را با داستان دختری آشنا کنیم که بیش از دو دهه در دام پدر روانی اش گرفتار بوده و در زیرزمین خانه ی پدری اش حبس شده بود.
الیزابت فریتزل دوران کودکی بسیار سختی داشت و نمی توان در این مورد شکی داشت. از همان دوران کودکی وی توسط پدرش مورد شکنجه و بدرفتاری قرار می گرفت و مادرش نیز گاه گاه به او بی توجهی می کرد. وقتی که الیزابت به سن ۱۸ سالگی رسید فهمید که دیگر دوران شکنجه و بدرفتاری والدینش به اتمام رسیده است و سرانجام زمان آزادی فرا رسیده است. الیزابت در شهر آمستتن در اتریش به دنیا آمد. مادر و پدرش در سنین بسیار پایین با هم ازدواج کرده بودند. در آن دوران جوزف ۲۱ سال و عروسش رُزماری تنها ۱۷ سال سن داشت. این دو به شدت به یکدیگر علاقه داشتند و همین عشق باعث شد که آن ها خیلی سریع تشکیل خانواده داده و مستقل شوند.
آقا و خانم فریتزل ۷ فرزند دارند؛ دو پسر و ۵ دختر از جمله الیزابت داستان ما. اگر چه الیزابت نیز بخشی از این خانواده ی پرجمعیت بود اما همیشه مورد اذیت و آزار پدرش واقع می شد و بسیار بیشتر از برادران و خواهرانش مورد بی مهری والدینش قرار می گرفت. با این وجود وی با این امید که روزی این مکان و زندگی نکبت بارش را ترک خواهد کرد به زندگی در خانواده ای که به سختی در آن رنج می کشید ادامه می داد. در سن ۱۵ سالگی و پس از به پایان رساندن دوران مدرسه در یک رستوران به عنوان پیشخدمت مشغول به کار شد و در این رستوران دوستان خوبی پیدا کرد. وی داستان شکنجه ها و اذیت و آزارهای پدر سنگدلش را با یکی از دوستانش در میان گذاشت. از این رو، الیزابت و دوستش یک روز تصمیم گرفتند که فرار کرده و به شهر وین بروند.
از بدشانسی الیزابت وی هنوز به سن قانونی نرسیده و به همین دلیل پلیس او را یافته و نزد خانواده اش بازگرداند. او بار دیگر به پیشخدمتی در رستوران سابق مشغول شد و خیلی زود کاری در شهر مجاور یعنی لینتز به وی پیشنهاد شد. شانس به او رو آورده بود و حالا که دیگر به سن قانونی ۱۸ سالگی رسیده بود می توانست بدون اجازه ی پدر و مادرش هر جا که دلش خواست برود و از دست اذیت و آزارهای آنان رها شود. بدین ترتیب در ۲۹ آگوست سال ۱۹۸۴، الیزابت بدون این که به کسی، حتی دوستانش، چیزی بگوید غیب شد. الیزابت به معنای واقعی کلمه غیب شده بود و هیچ کسی نمی دانست او کجا رفته است. بلافاصله مادر الیزابت خبر گم شدن او را به پلیس داد. اگر چه الیزابت قبلا ًنیز از خانه رفته بود اما رزماری که اکنون با غیبت سه ماهه دخترش مواجه شده بود یقین پیدا کرد که این بار شرایط با دفعه ی قبل متفاوت است.
رزماری از شدت اذیت و آزارهایی که شوهرش در حق دخترشان روا می داشت اطلاعی نداشت اما بارها از الیزابت شنیده بود که روزی به تنهایی خانه را ترک خواهد کرد. اما حتی با این شرایط می دانست که دخترش بدون خداحافظی برای همیشه او را ترک نخواهد کرد. تقریباً یک ماه بعد، جوزف فریتزل، پدر الیزابت، نامه ای را به پلیس داد که از براونائو پست شده و در آن نوشته شده بود که الیزابت از زندگی با خانواده اش خسته شده و همراه با دوستش زندگی می کند. او در نامه اش هشدار داده بود که دنبال او نگردند در غیر این صورت کشور را برای همیشه ترک خواهد کرد. اما مشکل همچنان این بود که کسی از محل دقیق زندگی الیزابت خبر نداشت و دوستانش نیز کوچکترین اطلاعاتی در مورد او نداشتند.
پدر الیزابت بر این باور بود که دخترش به یک فرقه ی مذهبی گرویده و به احتمال فراوان اکنون گروگان آن هاست و یا او را شستشوی مغزی داده اند. به گفته ی پدرش، الیزابت همیشه شخصیتی نفوذ پذیر و سست عنصر داشته و جوزف فریتزل این نظرات را به پلیس منتقل کرد و ادعا کرد که به احتمال قریب به یقین دخترش به نوعی فرقه ی مذهبی پیوسته است. اما واقعیت این بود که الیزابت نه به فرقه ی مذهبی خاصی پیوسته و نه توسط کسی ربوده شده و زندانی شده بود.
روزی که الیزابت غیب شد او و پدرش تنها در خانه بودند و جوزف از دخترش خواسته بود که برای بردن یک در سنگین به زیرزمین به وی کمک کند. وقتی که آن ها به زیرزمین رسیدند، جوزف یک حوله ی آغشته به ماده ی بیهوش کننده ی اتر را جلوی دهان الیزابت گرفت و بعد از بیهوش شدن الیزابت او را به زنجیر به دیوار زیرزمین بست. اتاقکی که جوزف در زیرزمین ساخته بود عایق صدا بوده و با بیرون از زیرزمین هیچ ارتباطی نداشت. جالب این که هیچ یک از اعضای خانواده ی فریتزل از وجود این اتاقک در زیرزمین خانه ی خود نیز اطلاعی نداشتند. جوزف او را در این دخمه حبس کرده بود که مطمئن شود دخترش دیگر هیچگاه فرار نخواهد کرد. وقتی که الیزابت به هوش آمد پدرش شرایط را برای وی توضیح داد. او دیگر هیچ گاه نمی توانست از زیرزمین خارج شود و یا دوستانش را ببیند و حتی خانواده اش را دیگر نمی توانست ملاقات کند.
سپس در حالی که اسلحه اش را روی سرش گذاشته بود او را مجبور کرد که نامه ای جعلی نوشته و بگوید که از شهر رفته و کسی دنبال او نگردد. در ادامه، جوزف همان نامه را به پلیس داد. بدین ترتیب به مدت ۲۰ سال تمام الیزابت در اتاقک داخل زیرزمین حبس شده بود و به طور متوسط هر سه روز یک بار پدرش برای وی غذا و چیزهای دیگر می آورد. آزار و اذیت جوزف در حق دخترش از قبل نیز شدیدتر شد و پس از شکنجه ی جسمی و روحی کار به مرحله ی شکنجه ی جنسی رسید. در نتیجه ی این عمل شنیع الیزابت در طول دوران اسارت خود ۷ بار حامله شد و سه کودک او به نام های کرستین، استفان و فلیکس نیز در طول دوران اسارت مادرشان با او همراه شدند. سه کودک دیگر نیز در کمال ناباوری توسط جوزف و همسرش رزماری در طبقه ی بالای خانه ی مسکونی شان بزرگ شدند.
جوزف ادعا کرده بود که این بچه ها را در خارج از خانه پیدا کرده و ادعا کرده بود که این بچه های سرراهی با نام های لیزا، مونیکا و الکساندر توسط دختر شرورشان در حوالی خانه ی پدری اش رها شده اند چون توانایی تامین هزینه های آن ها را نداشته است. وقتی که بچه های چهارم به دنیا آمد، جوزف در اقدامی سنگدلانه تر از قبل الیزابت و فرزندانش را برای بزرگ تر کردن زندانشان به کار گماشت و ان ها مجبور شدن با دست خالی خاک را کنده و محل زندگی خود را به سختی به ۴۰ متر مربع افزایش دهند. وی یک تلویزیون، یک رادیو، یک دستگاه پخش ویدیو، یک یخچال برای سالم نگه داشتن غذا و همچنین یک اجاق گاز نیز برای آن ها تهیه کرد. هر کدام از این زندانیان که از او اطاعت نمی کردند به شدت تنبیه شده و هشدارهای خوفناکی دریافت می کردند. وی به آن ها گفته بود هر کسی که به در زیرزمین یا قفل های آن دست بزند در نتیجه ی شوک الکتریکی خواهد مرد.
همچنین به آن ها هشدار داده بود که در صورت تلاش برای فرار کردن آن ها را با گاز خفه خواهد کرد. در صورتی که نافرمانی یا اعتراضی صورت می گرفت برای مدتی از نور و غذا محروم می شدند. از این رو الیزابت به جای تلاش برای فرار کردن سعی کرد که بچه هایی که برایش باقی مانده بودند را زنده نگه داشته و از آنان مراقبت کند. رزماری که از اتفاقاتی که در زیرزمین خانه اش رخ می داد کاملاً بی اطلاع بود هیچ گاه شک نکرد که چرا شوهرش به او و فرزندانشان اجازه ی وارد شدن به زیرزمین را نمی دهد. جوزف به آن ها گفته بود که زیرزمین محل کار مخفی اوست و کسی حق وارد شدن به آن را ندارد. جالب این که کسانی که برای کمک به خانواده ی فریتزل در بزرگ کردن «بچه های سرراهی» به خانه ی آن ها می آمدند نیز در این مدت متوجه چیز غیرعادی یا سر و صدای خاصی نشده بودند.
مستاجری که طبقه ی همکف این خانه ی مسکونی را به مدت ۱۲ سال اجاره کرده بود ادعا می کرد که بارهای صداهای مبهمی را از زیرزمین شنیده اما هیچگاه دلیل آن ها را نفهمیده است. البته جوزف به همه گفته بود که این سر و صداها از سیستم گرمایش گازی خانه که در زیرزمین قرار داشت می آید. یک روز کرستین، دختر الیزابت که اکنون ۱۹ سال سن داشت به سختی بیمار شد به نحوی که جوزف نتوانست در مقابل درخواست های الیزابت برای بردن او به بیمارستان مقاومت کند. این تنها باری بود که جوزف نسبت به دخترش و بچه های او کوچکترین ترحمی می کرد و همین موضوع نیز باعث برملا شدن راز ۲۰ ساله ی او و آزاد شدن الیزابت و سه فرزند او شد.
الیزابت به جوزف کمک کرد که کرستین را در تاریکی شب از زیرزمین خارج کرده و به بیمارستان ببرند. این اولین باری بود که الیزابت در طی ۲۴ سال گذشته از زیرزمین خارج شده و فضا و هوای آزاد و محیط بیرون را تجربه می کرد. جوزف داستان مضحکی سر هم کرده و به پرسنل بیمارستان گفته بود که کرستین را در خیابان پیدا کرده است و این موضوع کمی شک برانگیز بود اما وقتی مسئولین بیمارستان سراغ پدر و مادر کرستین گشتند ردی از آن ها در بیمارستان نیافتند. کرستین در نتیجه ی عدم تحرک به مشکلات شدید کلیوی مبتلا شده بود. در ادامه مسئولین بیمارستان پلیس را در جریان قرار دادند و کرستین تمامی ماجرا را برای آن ها بازگو کرد.
بدین ترتیب الیزابت و فرزندانش بعد از ۲۴ سال حبس توسط پدرشان آزاد شدند. الیزابت و ۶ فرزندش مراقبت های درمانی کاملی دریافت کرده و برای مدتی نیز تحت درمان های روانی قرار گرفتند. آن ها در نهایت به یک روستای نامعلوم در مناطق مرکزی اتریش فرستاده شدند. اگر چه آن ها مجبور بودند برای مدت طولانی تحت درمان های روانی مربوط به اختلال استرسی پس آسیبی قرار بگیرند اما از در کنار هم بودن و بازی کردن در محیط آزاد لذت می بردند. جوزف فریتزل در ۱۹ مارس ساال ۲۰۰۹ به حبس ابد بدون امکان درخواست بخشش یا کاهش مجازات تا ۱۵ سال آینده محکوم شد. او این حکم را بدون کوچکترین بحث و اعتراضی پذیرفت و در زندان گارستن اَبی و در قسمت مخصوص این زندان برای نگهداری افراد روانی زندانی شد و بدین ترتیب به احتمال فراوان او دیگر رنگ روشنایی و هوای آزاد را نخواهد دید.