هشدار: اگر از علاقمندان پروپاقرص سریال «بازی تاج وتخت» هستید و هنوز به هر دلیلی موفق به دیدن اپیزود چهارم فصل هفتم این سریال نشده اید بهتر است از خواندن این مطلب خودداری کنید زیرا محتویات این مطلب می تواند بسیاری از اتفاقات این اپیزود را پیشاپیش لو داده و از هیجان تماشای آن بکاهد.
شاید بتوان ادعا کرد که اپیزود چهارم فصل هفتم سریال «بازی تاج و تخت (Game of Thrones) با عنوان «غنایم جنگ» (Spoils of War) یکی از به یاد ماندنی ترین اپیزودهای این سریال است زیرا در این اپیزود شاهد اتفاقات جالبی از جمله نبرد حماسی بین لنیسترها از یک طرف و دوثراکی ها و اژدهاهای دینریس تارگرین از طرف دیگر بودیم. بازگشت پرماجرای آریا استارک به وینترفل و ملاقات دوباره ی وی بعد از سال ها با خواهرش سانسا نیز از اتفاقات به یاد ماندنی اپیزود چهارم بود. اما این اپیزود نکات پنهان و جالب دیگری نیز داشت و آن این که در این اپیزود ارجاعات متعددی به فصل های و اپیزودهای پیشین و اتفاقات آن ها داده می شد. در ادمه ی این مطلب می خواهیم به نکات ریز و جزییاتی در این اپیزود که ممکن است توجه زیادی به آن ها نداشته اید اشاره کنیم که بدون شک در درک بیشتر داستان سریال و پیچیدگی های آن به شما کمک خواهند کرد.
۱- برن در این فصل بارها و بارها در مقابل لیتل فینگر عبارت «هرج و مرج یک نردبان است» را به زبان می آورد که به این موضوع اشاره دارد که وی از نیات واقعی لرد بیلیش آگاه است
پیتر «لیتل فینگر» بیلیش سعی کرد با دادن خنجری به برن که در فصل اول برای کشتن برن استفاده شده بود او را گیج کند اما در این موضوع شکست خورد. سپس تلاش کرد در مورد اتفاقاتی که برای برن در خارج از دیوار یخی رخ داده است اطلاعاتی از برن بگیرد. وی گفت:” این همه تلاش کردن و سختی کشیدن و دوباره برگشتن به خانه تنها برای این که بفهمی این قدر آشوب در دنیا وجود دارد، فقط می توانم تصور کنم که…”. برن در حالی که سخنان او را قطع می کند می گوید:” هرج و مرج یک نردبان است”. این همان عبارتی بود که لیتل فینگر در فصل سوم سریال وقتی که مشخص شد او تمام مدت از سانسا و جافری سوءاستفاده کرده است به واریس گفت. در طول بسیاری از فصول اول سریال، نیت اصلی لیتل فینگر در هاله ای از ابهام قرار داشت.
اما وی در نهایت در فصل سوم دست خود را رو کرد و به واریس گفت که به وجود آوردن هرج و مرج استراتژی او برای طی کردن مدارج ترقی و قدرت در وستروس است. وی در فصل سوم به واریس چنین گفت:” هرج و مرج گودال نیست. هرج و مرج نردبان است. بسیاری از کسانی که سعی می کنند از آن بالا بروند شکست می خورند و هیچگاه فرصتی دوباره پیدا نمی کنند. افتادن از نردبان آن ها را می شکند. برخی نیز فرصتی برای بالا رفتن پیدا می کنند اما این فرصت را غنیمت نمی دانند. آن ها تنها به سرزمین و قلمرو فکر می کنند، یا خدایان، یا عشق… توهمات. تنها نردبان واقعی است. بالا رفتن از نردبان تنها چیزی است که در آن جا واقعی است”. اگر برن مکالمات این دو را در توهنات الهام گونه اش دیده باشد پس بدون شک همه چیز را در مورد لیتل فینگر و کارهایی که انجام داده می داند از جمله خیانت او به پدرش، ند استارک.
۲- تلاش آریا برای ورود به وینترفل آینه ی تمام نمایی بود از اتفاقات فصل اول و زمانی که وی به طور اتفاقی رد کیپ را ترک کرد
وقتی که آریا در نهایت به وینترفل رسید در دروازه ی قلعه توسط دو نگهبان متوقف شد که باور نمی کردند او آریا استارک باشد. دقیقاً چنین اتفاقی در فصل اول سریال برای آریا رخ داد زمانی که وی در تعقیب گربه ها در زیرزمین و سیاهچال های رد کیپ گم شد. در آن موقع آریا موفق شد از بین کانال های فاضلاب رد کیپ رد شده و در نهایت خود را به بیرون از دروازه های کینگز لندینگ برساند اما زمانی که در دروازه ادعا کرد که دختر ند استارک است با خنده و تمسخر نگهبانان مواجه شد. در آن زمان آریا سعی می کرد با گستاخی بیش از حدی نگهبانان را وادار به این کند که اجازه دهند از دروازه شهر عبور نماید.
اما در اپیزود چهارم فصل هفتم پاسخ آریا به خنده ها و شکاکیت نگهبانان بسیار حساب شده تر و عاقلانه تر بود که بر باهوشی او تکیه داشت.
۳- در میان نقاشی های درون غار متعلق به بچه های جنگل طرح های دورانی آشنایی به چشم می خورد
جان اسنو در این اپیزود دینریس را با خود به غارهای مملو از شیشه ی اژدها می برد تا نقاشی های باستانی روی دیوارهای غار که توسط بچه های جنگل کشیده شده است را به او نشان دهد. عجیب ترین موضوع در مورد این نقاشی ها تصاویری بود که از وایت واکرها کشیده بودند اما مشخص نبود چرا پادشاه شب در این نقاشی های سبیل داشت. همچنین یک طرح دورانی مانند گردباد وجود داشت که قبلاً در فصول قبلی نیز آن را دیده بودیم. این طرح در فصول سوم و پنجم نیز دیده شد و به نظر می رسد سمبل بچه های جنگل و وایت واکرها باشد. این طرح را برای اولین بار در فصل سوم دیدیم، زمانی که منس ریدر در سخنانی وایت واکرها را «هنرمند» نامید زیرا جنازه ی اسب ها و افراد او را به شکل یک گردباد درآورده بودند.
این طرح یک بار دیگر نیز در فصل پنجم زمانی که بچه های جنگل پادشاه شب (اولین وایت واکر) را با فرو کردن یک خنجر ساخته شده از شیشه ی اژدها در سینه اش ساختند دیده شد. پادشاه شب که در آن زمان یک انسان عادی به نظر می رسید به درختی در وسط یک سازه ی سنگی که به شکل یک گردباد بود بسته شده بود. هنوز اهمیت این طرح و علامت به طور کامل مشخص نشده است و باید برای دریافتن راز آن صبر کنیم. اما چیزی که تاکنون مشخص شده این است که بزودی چیز بسیار مهمی در مورد بچه های جنگل یا وایت واکرها مشخص خواهد شد.
۴- وقتی که دینریس به جان اسنو گفت که یک بار دیگر در مقابل او زانو بزند، همان سوالی که جان اسنو در فصل پنجم از منس ریدر پرسیده بود را تکرار کرد
دینریس به جان اسنو گفت که وی برای کمک به شمال خواهد جنگید اما این کار را تنها در صورتی انجام خواهد داد که جان اسنو در مقابل او زانو زده و سوگند یاد کند که به عنوان ملکه ی هفت قلمرو به وی وفادار می ماند. جان در جواب می گوید:” مردم من هیچ وقت یک فرمانروای جنوبی را نخواهند پذیرفت، نه بعد از تمام رنج هایی که کشیده اند”. دینریس چنین پاسخ می دهد:” آیا نجات آن ها به اندازه ی غرور تو اهمیت ندارد؟”.
جان اسنو قبلاً نیز دقیقاً چنین مکالمه ای را در جهت عکس با منس ریدر که سرکرده ی وحشی های خارج از دیوار بود داشت. وقتی که استنیس برثیون به دیوار آمد و منس ریدر را دستگیر کرد به او گفت که در صورتی که منس برای او زانو بزند از جان او خواهد گذشت. وقتی که منس از این کار اجتناب کرد، جان به سلول او در زندان رفت و سعی کرد که او را متقاعد کند به استنیس اعلام وفاداری کند و در مقابل وحشی ها را از رنج هایی که در انتظار آنان بود برهاند. صحبت های این دو در زندان به ترتیب زیر بود:
جان از منس پرسید:” آیا زنده ماندن آن ها از غرور تو مهم تر نیست؟”.
منس پاسخ داد:” غرور، لعنت به من و غرورم. قضیه غررو من نیست”.
جان اصرار کرد:” پس زانو بزن و مردمت را نجات بده”.
منس گفت:” آن ها از من پیروی کردند زیرا به من ایمان داشتند. زیرا به من احترام می گذاشتند. به محض این که برای شاه جنوب زانو بزنم تمام این چیزها از بین خواهند رفت… من با تو صادق هستم. نمی خواهم بمیرم. اما مردن از این که به هر چیزی که به آن باور دارم خیانت بکنم بهتر است”.
جان اسنو پرسید:” و بعد چه اتفاقی برای مردمت می افتد؟ تو شرافتت را حفظ می کنی و ایستاده می میری و در مورد تو ترانه ها خواهند سرود. تو ترجیح می دهی سوزانده شوی اما زانو نزنی، مانند یک قهرمان بزرگ. تا این که زمستان فرا می رسد و وایت واکرها به دنبال همه ی ما می آیند و دیگر کسی نیست که ترانه بخواند”. منس پاسخ داد:” تو پسر خوبی هستی، واقعا هستی. اما اگر نمی فهمی که چرا مردمم را وارد یک جنگ که مربوط به غریبه هاست نمی کنم هیچ راهی برای توضیح دادن وجود ندارد”.
جان سعی نکرد دلیل زانو نزدنش را برای دینریس توضیح دهد اما می توانیم بگوییم که جان در آن لحظه داشت به صحبت های منس ریدر فکر می کرد. اگر چه جان اسنو تصمیم منس ریدر در آن دوران را درک نمی کرد اما از آن زمان تاکنون به عنوان یک رهبر چیزهای زیادی یاد گرفته است. او الان دیگر منظور منس ریدر را از آن سخنان درک می کند. زنده ماندن خودشان در قبال خیانت به مردم خود و اعتمادشان و انداختن آن ها در دست یک حاکم جدید و ناشناخته ارزشی ندارد. به احتمال فراوان شمالی ها هیچ گاه زیر پرچم دینریس نخواهند جنگید و شمال دیگر توان تجزیه شدن و انشعاب در شرایط کنونی که پادشاه شب و ارتش قدرتمند او نزدیک هستند را برنخواهد تابید. از این رو اگر چه ممکن است دیدگاه راسخ جان اسنو در زانو نزدن برای دینریس به قیمت مرگ شمالی ها تمام شود اما این هزینه در مقابل از دست دادن اعتماد و احترام مردمش چیزی نیست.
۵- ممکن است لباس های متفاوت دینریس در این اپیزود نماد دیدگاه ملایم تر او نسبت به جان اسنو باشد
از آغاز سریال تاکنون و در طول تمامی هفت فصل پخش شده شاهد لباس های متفاوتی بر تن دینریس تارگرین بوده ایم اما همه ی این لباس ها به میراث خانوادگی تارگرینی او حتی دیدگاه های برادرش واریس اشاره داشتند. در صحبت با مایکل کلاپتون، طراح لباس سریال مشخص شد که لباس هر شخصیت نمادی از نحوه ی تفکر و احساسات اوست. قبل از اپیزود «غنایم جنگ» دینریس تنها شنل های قرمز می پوشید که رنگ نشان خانوادگی خاندان تارگرین بود. اما رنگ خاکستری یکی از رنگ هایی است که خاندان استارک به کررات مورد استفاده قرار می دادند. آیا لباس خاکستری جدید دینریس تنها یک انتخاب اتفاقی و بی هدف است؟ یا آیا نشانه ای است از این که رابطه ی دینریس تارگرین و جان اسنو صمیمانه تر خواهد شد؟
۶- سِر داووس در یک یادآوری بزرگ از دوران همراهی اش با استنیس برثیون جمله ی جان اسنو را از لحاظ گرامری تصحیح کرد
وقتی که جان اسنو و داووس در مورد «قلب مهربان» دینریس صحبت می کردند ناگهان جان اسنو موضوع را عوض کرده و در مورد استراتژی نبرد سخن گفت:” در شمال چند نفر برای مبارزه داریم [با پادشاه شب]؟ ۱۰٫۰۰۰ نفر؟ کمتر [Less]؟”.
داووس پاسخ داد:” کمتر [Fewer]”.
جان پرسید:” چی؟”.
این صحبت ارجاع جالبی بود به جوک های فراوانی که طرفداران استنیس در مورد او می گفتند مبنی بر این که وی استعداد زیادی در تصحیح صحبت های دیگران با استفاده ی نادرست از واژه ی «less» به جای «fewer» داشت. در فصل دوم سر داووس به استنیس گفت که از نظر او اشکالی ندارد پادشاه [استنیس] بخش زیادی از دست او را قطع کند:” زحمت تمیز کردن ۴ ناخن کم [less] می شود”.
استنیس در حالی که سعی داشت جمله ی او را تصحیح کند گفت:” کمتر [Fewer]”.
داووس با تعجب پرسید:”چی؟”.
استنیس جواب داد:” چهار ناخن کمتر [fewer ] برای تمیز کردن”.
همچنین استنیس در فصل پنجم نیز درس گرامری دیگری داشت. وقتی که استنیس و داووس در جلسه ای در نگهبانی شب حضور داشته و در مورد اجازه دادن به وحشی ها برای عبرو از دیوار صحبت می کردند، باون مارش گفت که باید بگذارند وحشی ها بمیرند. مارش گفت:” دشمن های کمتری [Less] خواهیم داشت”.
استنیس خیلی آرام گفت:” کمتر [Fewer]”.
سر داووس پرسید:” چی؟”.
استنیس جواب داد:” هیچی”.
برای کسانی که در حوزه ی زبانشناسی انگلیسی تخصص دارند این موضوع قابل درک است زیرا در گرامر انگلیسی واژه ی«less» تنها برای صحبت کردن در مورد اشیاء غیرقابل شمارش مانند نمک، نان، پول یا عشق و صداقت به کار می رود در حالی که واژه ی «fewer» برای اشیاء قابل شمارش مانند افراد یا ترکیبات غذایی، حیوانات و غیره به کار برده می شود.
از این رو می توان دید که در نهایت در فصل هفتم این درس گرامری برای سِر داووس جا افتاده که رفته رفته با پیش رفتن فصول سواد زبانی او نیز بیشتر شده است که این موضوع را مرهون تلاش های شیرین، دختر استنیس برثیون است. این بار وقت آن رسیده بود که جان اسنو فرق بین واژه های «less» و «fewer» را یاد بگیرد.
۷- در میدان جنگ لنیسترها و ارتش دوثراکی ها، تیریون در سخنانی به جیمی هشدار می دهد که یادآور عبارت مشابهی در یک فیلم حماسی فانتزی مشابه است
وقتی که تیریون می بیند که جیمی با تصمیمی احمقانه تصمیم گرفته به سمت دینریس و دروگون حمله کند می گوید:” فرار کن احمق”. برای طرفداران سه گانه ی «ارباب حلقه ها» این عبارت یادآور صحنه ای از این فیلم باحضور گاندالف در «انجمن حلقه» (Fellowship of the Ring) است جایی که وی تصمیم می گیرد با بارلوگ مبارزه کرده و بقیه ای اعضای انجمن را نجات دهد. در این صحنه گاندالف می گوید:” پرواز کنید احمق ها”. باید بدانید که نویسندگان سریال «بازی تاج و تخت» عمداً این ارتباط را بین این دو فیلم حماسی فانتزی ایجاد کرده اند.
۸- سرسی در این اپیزود اشاراتی به ملازمان طلایی، گروهی اجیر که در گذشته نیز در مورد آن ها صحبت هایی شده، دارد
سرسی در این اپیزود به تیچو نستوریس، فرستاده ی آیرون بنک می گوید که استاد بزرگ کیبورن مذاکرات با «ملازمان طلایی» (Golden Company) را شروع کرده است. این گروه متشکل از ۱۰٫۰۰۰ سرباز جنگجو هستند که برای پول جنگیده و شباهت بسیاری با گروه موسوم به «پسران دوم» (Second Sons) که توسط داریو ناهاریس فرماندهی شده و در اسوس به خدمت دینریس درآمدند دارد. در قسمت های گذشته این سریال چندین بار دیگر به این گروه اشاره شده است؛ یک بار توسط داووس، یک بار دیگر نیز توسط استنیس و یک بار دیگر زمانی که مشخص شد جوراه قبل از دیدار با دینریس و واریس مدتی را در میان ملازمان طلایی گذرانده است.
در کتاب های «ترانه یخ و آتش» چنین آمده که این گروه خشن ترین و گران قیمت ترین جنگجویان در شهرهای آزاد هستند. اگر سرسی بتواند هزینه ی اجیر کردن این گروه را تامین کند می تواند سر و سامان خوبی به ارتش نابود شده ی لنیسترها بدهد.