آیا کسی را میشناسید که نیاز دارد ساعتهایی از روز را به تنهایی سپری کند؟ کسی که عاشق مکالمههای آرام درباره احساسات و ایدههاست، میتواند مطلبی را به شکلی مثالزدنی به یک جمعیت ارائه کند، ولی در جمعها کنارهگیر و در گپ و گفت بیتجربه به نظر میرسد؟ کسی که باید او را به زور به مهمانی برد و بعد از باید بقیه روز را صرف استراحت از مهمانی کند؟ کسی که در پاسخ تلاش دیگران برای باز کردن سر صحبت غر و لند میکند؟
اگر چنین کسی را میشناسید، آیا به او میگویید که بیش از اندازه جدی است یا از او میپرسید که حالش خوب است یا نه؟ آیا او را بیادب میدانید؟ آیا تلاش خود را برای بیرون کشیدن او از لاکش چند برابر میکنید؟
اگر به این سوالات جواب آری دادهاید، احتمالاً درونگرایی روی دستتان است که به درستی هم با او رفتار نمیکنید. علم در سالهای اخیر درباره عادتها و نیازهای درونگرایان اطلاعات زیادی را کسب کرده است. علم حتی از طریق تصویربرداری از مغز دریافته است که درونگرایان اطلاعات را به شکل متفاوتی از دیگر افراد پردازش میکنند. اگر در این زمینهها اطلاعاتی ندارید، به خاطر داشته باشید که تنها نیستید. اگرچه درونگراها زیاد هستند، اما در بین گروههایی از مردم هستند که کمتر فهمیده شدهاند.
درونگرایی چیست؟
این مفهوم در معنای مدرن خود به دهه ۱۹۲۰ میلادی و کارل یونگ روانشناس برمیگردد. امروزه درونگرایی بخش ثابتی از آزمونهای شخصیت است، مثل تعیینگر تیپ مایرز بریگز یا MBTI. درونگراها لزوماً خجالتی نیستند. افراد خجالتی در محیطهای اجتماعی مضطرب هستند و میترسند؛ درونگراها عموماً اینگونه نیستند. درونگراها جامعهگریز هم نیستند. در عوض درونگراها افرادی هستند که دیگران را خستهکننده میدانند.
برونگراها انرژی خود را از مردم میگیرند و در تنهایی محو شده و عذاب میکشند. آنها غالباً در تنهایی بیحوصله به نظر میرسند. یک برونگرا را برای دو دقیقه تنها بگذارید تا تلفنش را بردارد. در طرف دیگر، درونگراها پس از یک یا دو ساعت تعامل اجتماعی، نیاز به این دارند که تنها باشند و استراحت کنند. این به معنای ضد اجتماعی بودن نیست. این به معنای افسردگی نیست. این به معنای نیاز به مصرف دارو نیست. برای درونگراها تنها بودن با افکارشان به اندازه خواب تازهکننده است و به اندازه غذا خوردن، مغذی.
چقدر درونگرا داریم؟
حدود ۲۵ درصد از جمعیت جهان درونگرا هستند. این بدین معناست که در جمعیت کل درونگراها اقلیتی هستند، اما در اقلیتها بزرگترین گروه به شمار میروند.
آیا درونگراها مورد سوءتفاهم هستند؟
به شدت! یکی از متخصصین آموزش میگوید که “برای یک برونگرا خیلی دشوار است که یک درونگرا را بفهمد.” درونگراها به راحتی برونگراها را میفهمند و درک میکنند، چرا که برونگراها زمان زیادی را صرف این میکنند که خود را بروز داده و به دیگران نشان دهند و در تعامل با مردم باشند. اما این خیابان دو طرفه نیست. برونگراها فهمی از درونگرایی ندارند و اگر هم داشته باشند، خیلی کم است. آنها تصور میکنند که در مصاحبت، به خصوص مصاحبت خودشان، بسیار لذت بخش است. آنها نمیتوانند تصور کنند که چرا کسی باید نیاز به تنها بودن داشته باشد.
آیا درونگراها سرکوب شدهاند؟
به نظر میرسد که اینگونه باشد. یک مثال این است که برونگراها حضور بیشتر و حالب توجهتری در سیاست دارند. به همین خاطر هم زندگی عمومی را تسخیر کردهاند. اگر یک درونگرا مدیریت دنیا را به دست داشت، جهان به قطع جای آرامتر، عاقلانهتر و صلحآمیزتری بود.
برونگرایان با اشتهای سیری ناپذیرشان برای صحبت کردن و توجه، زندگی اجتماعی را تسخیر میکنند و به همین خاطر انتظارات را هم تعیین میکنند. در جوامع برونگرا پرور ما، اجتماعی و گرم بودن عادی در نظر گرفته میشود و به همین خاطر مطلوب است و نشانه شادی، اعتماد به نفس و رهبری است. برونگراها انسانهایی به نظر میرسند که دل بزرگی دارند، گرم و اجتماعی هستند و به خوبی همدلی میکنند. از طرف دیگر درونگراها اینگونه توصیف میشوند: در خود مانده، افسرده، تنهایی طلب، سرد و … . این کلمات پیشنهاد میکنند که فردی که توسط آنها توصیف میشود نقصی در شخصیت خود دارد.
چگونه میتوانم به درونگراهایی که در زندگیام هستند، بفهمانم که به انتخاب آنها احترام میگذارم و از آنها حمایت میکنم؟
اول باید بدانید که درونگرایی یک انتخاب نیست، یک سبک زندگی نیست، بلکه یک سوگیری شخصیتی است.
دوم این که زمانی که درونگرایی را میبینید که به فکر فرو رفته است، به او نگویید که “مشکلی پیش آمده؟” یا “حالت خوب است؟”
سوم این که در کل چیزی لازم نیست بگویید. اگر چیزی بخواهند، خودشان سراغ شما خواهند آمد.
منبع: سپیده دانایی