// ۳۱ تیر ۹۶ ، ۱۵:۲۱

بیوگرافی سید احمد نجفی 

 

 

بیوکده:سیداحمد نجفی (زاده ۱۳۲۷) بازیگر سینما و مجری برنامه تلویزیون

نام اصلی : احمد نجفی شوشتری

زمینه فعالیت : بازیگر سینما و مجری برنامه تلویزیون

ملیت : ایرانی

تولد :  ۱۳۲۷

خرمشهر

سال‌های فعالیت :  ۱۳۶۸ تا کنون

مدرک تحصیلی : لیسانس اقتصاد از دانشگاه وودبری لس آنجلس آمریکا

 

زندگی

وی در برنامه صندلی داغ به مجری گری پرداخت خاندان وی از شوشتر به خرمشهر کوچیدند و وی در سال ۱۳۲۷ در این شهر به دنیا آمد.

فیلم‌های سینمایی

    پایان‌نامه

    شوریده

    گرداب

    هشت‌پا

    سگ‌کشی

    سایه روشن

    هتل کارتن

    کمکم کن

    تختی

    آخرین بندر

    خط آتش

    پناهنده

    تاواریش

    گروهبان

    دندان مار

    برخورد

    تجارت

 

مصاحبه

احمد نجفی یا دقیق‌تر سیداحمد نجفی‌شوشتری، چه بخواهد، چه نخواهد، شبیه آمریکایی‌هاست، انگار نه انگار که متولد ناف خرمشهر خودمان است، طوری که می‌شود گفت احمد نجفی نماد شمایل آمریکایی ـ غربی در سینمای ایران است. به گزارش جام جم کافی است نگاهی به مشهورترین نقش‌آفرینی‌هایش بیندازید تا به جاافتادگی او در چنین نقش‌هایی ایمان بیاورید. احمد نجفی اما در خلوت، وقتی پای حرف‌هایش بنشینی، بشدت «ایرانی» است و بشدت «خرمشهری».

آقای نجفی، می‌شود گفت شما مرد ماجراجوی سینمای ایران هستید؟ به این معنا که هم در زمینه زندگی شخصی خودتان هم در زمینه هنری خودتان ابایی از ریسک و تغییر مسیر ندارید؟

اگر این اوصاف ختم می‌شود به مفهوم ماجراجویی آره هستم! ولی اتفاقا من قبل از سینما هم همین بودم زندگی‌ام در کنجکاوی و رسیدن به آن شکل گرفت.

شروع خوبی شد، از همین‌جا شروع می‌کنیم، زندگی کنجکاوانه سیداحمد نجفی! مثلا چه نوع کنجکاوی‌هایی داشتید که زندگی شما را مدام تغییر می‌داد؟

مثلا در پانزده سالگی من یکدفعه تصمیم گرفتم بروم آمریکا، ۴۷ سال قبل، در شرایط خاص آن روز، بدون اتکا به خانواده، هوس کردم بروم آمریکا، وقتی به پدرم گفتم، پدرم با تمسخر و خنده گفت: چشم ا‌نشاءالله می‌فرستمت آمریکا!

 

شغل پدرتان چی بود؟

شغلش صادرات بود، وضع مالی‌اش هم عالی بود، پدرم یکی از تاجرهای بزرگ خوزستان بود، پدرم این‌طور نبود که ناز بکشد و پول تو جیبی در جیب ما بگذارد، در خانواده ما زمانی شما به پول جیبی‌ات می‌رسیدی که درس بخوانی، نمی‌خواندی ریالی هم نصیبت نمی‌شد، پدرم در خیابان‌های خرمشهر، بچه‌های شیخ خزعل را نشانم می‌داد و می‌گفت من از پدر اینها پولدارتر نیستم، ببین دارند گدایی می‌کنند چون درس نخوانده‌اند، به من می‌گفت ببین! نصف بازارهای خرمشهر مال همین‌هاست، ولی چون مغز ندارند عقل ندارند به این وضع افتاده‌اند، پدرم خیلی اصرار داشت که باید درس بخوانی.

 

خوب سفر آمریکا در پانزده سالگی به کجا رسید؟ رفتید؟

بله! رفتم! من شنیده بودم که سازمان پیشاهنگی وقت می‌خواهد یک عده را جمع کند و یک اردوی پیشاهنگی هم در آمریکا برگزار می‌شود، رفتم نام‌‌نویسی کردم و مدیر سازمان پیشاهنگی خرمشهر را قانع کردم که من پیشاهنگم در حالی که نبودم!

 فقط و فقط برای این ‌که بروم آمریکا این کار را کردم، به مدیر پیشاهنگی خرمشهر گفتم ببین برای تو خوب است می‌گویند از خرمشهر دو یا سه نفر را ببرند آمریکا، همین‌طوری هم شد،، آن سال هفت نفر از ایران به آن اردوی پیشاهنگی در آمریکا رفتند، سه نفر از خرمشهر بودند، آن دو نفر دیگر هم دوستان خودم بودند که با من آمدند، این مربوط است به سال ۱۹۶۴ میلادی، یعنی سال ۱۳۴۳ شمسی.

 

عکس‌العمل پدر چه بود؟

به پدرم گفتم هفته دیگر دارم می‌روم آمریکا، می‌گفت خوش‌آمدی! هنوز باور نمی‌کرد، این نشانه همان کنجکاوی‌ام بود می‌خواستم بدانم آنجا چه خبر است؟ آمریکایی‌ها زیاد خرمشهر می‌آمدند، در خرمشهر، کنسولگری آمریکا بود، به آن اردوی پیشاهنگی رفتیم و جالب است منی که تا به آن روز پیشاهنگ هم نبودم، به عنوان بهترین پیشاهنگ جوان جهان انتخاب شدم.

در آن سالی که ما به آمریکا رفتیم، ۵۹ هزار پیشاهنگ از سراسر جهان اردو زدند، زمانی بود که جانسون رئیس‌جمهور آمریکا بود، از بین ۱۴۰ کشور دنیا اول شدیم، ما حتی الفبای پیشاهنگی را بلد نبودیم وقتی کنجکاوی تبدیل به حرکت شد این اتفاق برایم افتاد و مسیر زندگی‌ام را عوض کرد.

 

چرا به سمت زندگی معمول و متوسط، مثلا زندگی کارمندی نرفتید؟

درس مهمی که تا امروز از زندگی یاد گرفتم این بود که نباید هرگز کارمند شوم، نمی‌خواهم به کارمندها توهین کنم، زندگی کارمندی یعنی زندگی روتین، در صورتی که مهم‌ترین سرمایه هر آدمی زمان است که در سیستم کارمندی به فنا می‌رود.

من تا قبل از دیپلم گرفتن، در تابستان‌ها که همه به‌خاطر گرمای خرمشهر از شهر فراری بودند، از تهران می‌آمدم خرمشهر برای صادرات خرما، جالب است بدانید من از شانزده سالگی صادرات خرما انجام می‌دادم، از ساعت پنج صبح تا عصر کار می‌کردم.

 یک نکته جالب بگویم که شاید به درد جوان‌ها بخورد، من می‌دیدم کارگرها برای کار کردن روحیه ندارند، رفتم بلندگو گذاشتم دستگاه گذاشتم موسیقی عبدالحلیم حافظ را گذاشتم برای کارگرها که عرب‌زبان بودند، یا یک اسکانس صد تومانی می‌زدم به دیوار می‌گفتم این برای بهترین کارگر امروز است، راندمان کار ناگهان بالا می‌رفت، اینها را هم غریزی و هم تجربی یاد گرفتم.

این خاطره را هم بگویم، در همان سال‌ها روزی رفتیم هتل هما، که هنوز کامل ساخته نشده بود، با روابطی آنجا آشنا داشتم به عنوان حسابدار هتل استخدامم کردند، چون زبانم هم خیلی خوب بود، آن وقت وضع مالی‌ام بسیار خراب بود ولی غرورم اجازه نمی‌داد از پدرم کمک بگیرم، حقوقم آن موقع ۱۸۰۰ تومان بود، یعنی حقوق یک کارمند عالی‌رتبه؛ به محض آن‌که استخدام شدم، پیاده آمدم خانه پدرم که پز استخدام شدنم را بدهم!

تا گفتم در هتل هیلتون استخدام شدم، یکدفعه پدرم گفت ای داد بیداد من فکر کردم یک بچه تربیت کردم که هتل هیلتون می‌سازد نه که می‌رود آنجا کار کند! همان لحظه برگشتم و استعفا دادم! این‌قدر این حرف پدر برایم سنگین آمد که هیچ‌وقت یادم نمی‌رود، این تلنگر باعث شد که من دیگر زندگی کارمندی را کنار بگذارم.

 

کنجکاوی و ماجراجویی بعدی که احمد نجفی را در زندگی جلو انداخت چه بود؟

وقتی از اردوی پیشاهنگی برگشتم، دیپلم را گرفتم و سربازی را هم رفتم و بعد تصمیم گرفتم بروم آمریکا لیسانس بگیرم، نمی‌خواستم از پدرم کمک بگیرم، من آن سال‌ها، در یک خشکشویی در بندرعباس شریک بودم، سهمم را به ۱۵ هزار تومان فروختم و راهی آمریکا شدم.

 

در چه سالی؟

سال ۱۳۵۲.

 

پس چه زمانی پایتان به سینما باز شد؟

من سال ۵۳ دستیار آقای کیمیایی شدم در فیلم غزال، آن هم خودش ماجرا دارد، خیلی خلاصه بگویم که من همیشه در حال کار کردن هستم؛ اصلا وقتی بیکار شوم آدم خوبی نیستم!نه خودم پدرم تولیدکننده بود همیشه هم می‌گفت این مملکت به تولید احتیاج دارد، ذهنیتم با تولید عجین شده است.

 

رشته شما در دانشگاه چه بود؟

طراحی صحنه.

 

برگردیم به آن مقطعی که شما از هتل استعفا دادید رفتید دوباره سر کار تا سال ۵۶ که وارد فیلم غزل شدید چی شد که شما وارد این کار شدید و از چه سالی شما وارد سینما شدید؟

خیلی اتفاقی، البته اتفاقی که به هر حال ممکن بود بیفتد من در استودیو میثاقیه دوستی داشتم که مدیر پخش بود، آقای مجید مجیدی رزاق؛ خیلی هم آدم معروفی است، در ۷۰ یا ۸۰ تا فیلم مدیر پخش فیلم بود بهترین تهیه‌کننده‌ها سه فیلم بیشتر در دست تهیه ندارند او ۷۰ فیلم در دست داشت، پخش میثاق بزرگ‌ترین پخش ایران بود، وقتی به آن دفتر می‌رفتم، می‌دیدم که یک عده آدم می‌روند و می‌آیند، به بعضی‌ها که خوشم می‌آمد کمک می‌کردم ولی در همین حد آن موقع کیمیایی به همین دفتر پخش می‌آمد، با منفردزاده، پاتوق بود به اصطلاح، یک روز که رفتم یک فیلمی دیدم هنوز هم یادم است همه جا هم گفتم به نام صلاه ظهر.

 من هم به هوای آن فیلم گفتم لابد یک اقتباس خوب کردند بروم ببینم وسط فیلم حالم بد شد. فردین بود ایرج قادری بود خیلی هم تلاش کرده بودند. ضوابط و روابط فیلم‌فارسی را کشانده بودند به مذهب، من حالم از دیدن این فیلم بد شد، آمدم در دفتر میثاقیه نشستم، همین که رسیدم شروع کردم بد و بیراه گفتن به فیلم، آقایی که آن طرف اتاق بود و من نمی‌دیدیمش گفت آقا شما این همه توهین می‌کنی به سینمای ایران فیلم گاو را دیدی؟ گفت شما فیلم گاو را فیلمفارسی می‌دانی؟ از همان دور جوابش را دادم که با یک گل بهار نمی‌شود!

 باز پرسید قیصر چی؟ جواب دادم قیصر هم در در روابط و زمینه فیلم‌فارسی متولد شده، جا خورد بعد گفت بیا بریم با هم ناهار بخوریم، این آقا مسعود کیمیایی بود و این آغاز دوستی من با او و ورودم به سینما بود.کیمیایی گفت دستیار می‌خواهم، گفتم دستیاری اصلا چی است؟ پیش خودم گفتم احمد! برو این کار را هم یاد بگیر و همین هم شد.

 

اولین کار احمد نجفی در سینمای ایران؟

سر فیلم غزل، یک کلبه می‌خواستند، آن را کاملا خودم ساختم و حتی بدون این‌ که به من بگویند، یک اصطبل هم برایشان ساختم!

 

چرا با بازیگری شروع نکردید؟ ظاهرا روابط‌تان آنقدر عمیق بود که اگر می‌خواستید بازیگری هم کنید، مشکلی نبود.

واقعا اصلا شوق بازیگری را نداشتم من خیلی از دوستان را می‌بینم می‌گویند ما از بچگی بازیگر بودیم، اذیت می‌شوم همه به نوعی بازیگریم از بچگی رفتارهایمان به نوعی بازی است بعد فکر می‌کنیم ما از پنج سالگی بازیگر بودیم برای من بازیگری یک چیز اکتسابی بود یک چیزی که باید یاد می‌گرفتم.

 

حالا می‌رسیم به مقطع انقلاب شما بعد از پیروزی انقلاب، تا سال ۵۹ معاون شبکه دو شدید، چطور این اتفاق افتاد؟

بعد از پیروزی انقلاب، مسعود کیمیایی رئیس شبکه دو شده بود، همان موقع هم یک عده با پز روشنفکری با تلویزیون همکاری نمی‌کردند که ما با انقلاب مخالف هستیم از همین حرف‌هایی که هنوز هم می‌گویند. من به دلیل نزدیکی و دوستی که با کیمیایی داشتم تلویزیون رفتم، از کیمیایی پرسیدم مسعود! ما برای چی می‌رویم تلویزیون؟ گفت این انقلاب نیاز به تصویر دارد، حرف قشنگی بود، این بود که راهی تلویزیون بعد از انقلاب شدم.

 

چه کار کردید در تلویزیون؟

آن موقع در شبکه دو مدتی قائم مقام رئیس شبکه بودم و رئیس سیمافیلم، گروهی را جمع کردم برای آموزش دیدن و کادرسازی تلویزیون بعد از انقلاب، البته همه کارهایمان به نتیجه نرسید، ایده من این بود که باید بچه‌های شانزده ساله را به تلویزیون بیاورم و این کار را هم کردم.

 

بین آن بچه‌ها چه کسی امروز معروف است؟

مثلا آقای کیانوش عیاری از همان بچه‌ها بود، به این بچه‌ها گفتم: بیایید جلو! سینما و تلویزیون دیگر برای شماست! حتی برای شروع قرار شد با مهرجویی کار کنیم، یک سناریو داشت خیلی خوب بود. فیلم بود که می‌خواست بسازد.

 آن موقع سینمایی کار می‌کرد، همین آقای امیر نادری قراردادش را من بستم و کارش را شروع کرد، اما باید صدای صحنه وارد ایران شود من آرزو دارم که برویم برای رسیدن به صدای صحنه، من اولین کسی بودم که گفتم حتی اگر شده جوانان را بفرستیم خارج این دوره‌ها را ببینند دیگر نمی‌شود با دوبله کار کرد یکی از چیزهایی است که من دارم هنوز هم در مصاحبه‌ها می‌گویم، سال ۵۸ بود اولین حرفی که زدم تغییرات این بود من اصلا آدم فنی نبودم که راجع بحث تخصصی صدا چیزی بگویم، ولی می‌دانستم این نقص وجود دارد این را باید درست کرد می‌دانستم جوان باید به سینما بیاید کسی جرات نمی‌کرد بگوید حداقل من جرات داشتم بگویم بگذارید بیایند هنوز هم همین را می‌گویم.

 

چرا از تلویزیون رفتید؟

اواسط سال ۱۳۵۸ به عنوان نماینده صداوسیما در قاره آمریکا منصوب شدم، منتها خوردیم به بحث گروگانگیری و سفارت آمریکا. هفت یا هشت روز بعدش این اتفاق افتاد و تمام بودجه‌هایمان را بلوکه کردند و بستند.

کارتر اولین کاری که بعد از گروگانگیری کرد، این بود که پول‌های دولت ایران را بلوکه کرد و کار ما هم در نطفه خفه شد. ما آنجا چهار یا پنج دفتر داشتیم. تلویزیون یک اسب آبی است همه‌اش باید به آن خوراک بدهی. ما رفتیم سراغ فیلم‌های انقلابی. آن موقع نیکاراگوئه تازه انقلاب شده بود. با آن نگاه سیاسی و به قول خودمان ضدامپریالیستی بودم. بعد از این‌که تصادف کردم، دفاترم را ناچار بستم، شش ماه در صندلی چرخدار بودم.

 

تا سال ۶۷ چی کار می‌کردید در این عرصه؟

آمریکا ماندم، رفتم آنجا مشغول کار شدم. برای فوق‌لیسانس از دانشگاه وودبری پذیرش گرفتم. می‌خواستم جای دیگر رشته اقتصاد بخوانم. هنوزم دستم تو گچ بود که جنگ شد، آمدم ایران، به خاطر جنگ رفتم خرمشهر.

 

چه کار کردید؟

یک‌سری دعوا کردیم با عراقی‌ها بالاخره!

 

یعنی واقعا جنگیدید؟

پس چیکار کردم؟ شهرم بود کلاش هم داشتم جنگیدم، ژ۳ داشتم البته بیشتر با دوستان و آشنایان و بچه‌های خرمشهر در گروه امداد بودیم رفتیم آنجا. بیشتر آنهایی که شهید شده بودند پیدا می‌کردیم یا خاک می‌کردیم یا می‌بردیم. من زیاد هم دنبال تیراندازی نبودم، در ذاتم نیست. زبان من بیشتر کارکرد داشت، زبان من از ژ۳ برنده‌تر است!

 

سقوط خرمشهر کجا بودید؟

ما برای انتقال مجروحان به دورود آمده بودیم که شنیدیم خرمشهر سقوط کرد. اما آنجا یک اتفاق جالب افتاد، نزدیک بود ما را در دورورد بگیرند، چون آن روزها شایع شده بود یک هواپیمای آمریکایی را زده‌اند و مردم فکر می‌کردند من هم آمریکایی هستم!

 

ولی واقعا سوال است! شما چرا آنقدر شبیه آمریکایی‌ها هستید؟

من شبیه آمریکایی‌ها نیستم! غلط کردند، آنها شبیه من هستند. ما خوبیم آنها سعی کردند مثل ما شوند! قبل این‌که آمریکا متولد شود آن موقع که جد من چشم سبز داشته، اروپا فتح نشده بود که ما خودمان آن نژاد را درست کردیم آنها خبر ندارند(خنده) ما چون از مادر بختیاری بودیم، این ظاهر ما به خاطر آن است، می‌دانید آنجا چشم روشن و بور دارند. خود ما این را به وجود آوردیم که آمریکایی‌ها چشم سبز هستند، در صورتی که واقعا این طور نیست، تمام هنرپیشه‌های خانم ۹۰ درصد لنز سبز گذاشتند.

 

در سینمای ایران هم شما اغلب نقش آمریکایی‌ها یا غربی‌ها را بازی کردید؟ به نوعی سرقفلی شماست در سینما! ادامه بدهید، بعد چه کردید؟

آمدیم و دوباره برای ادامه تحصیل فوق‌لیسانس رفتم. باز به دلیل سقوط خرمشهر و از دست دادن منابع پولی مجبور شدم کار کنم تا نصفه‌های فوق لیسانس گرفتم و ول کردم شروع کردم به کار کردن. کار و در خارج در آمریکا خیلی سخت است.

 من در پارکینگ کار کردم، راننده تاکسی بودم. کمی بعد، خودم شرکت زدم بچه‌های ایرانی هم همه آمدند و یک شورای تعاونی درست کردم. بعد از آنجا بلافاصله لموزین زدم کار تشریفاتی ما خوردیم زمین به خاطر المپیک ۱۹۸۴ خب ۸۰ آمریکایی‌ها نرفتند روسیه ۸۴ هم تحریم بود همه چی خوابید پدرمان درآمد هر چی ماشین خریده بودیم رو دستمان ماند آن موقع ماشین‌هایی که خریده بودیم ۵۰ یا ۶۰ هزار دلار بود بدهکار بودیم، یک دوستی یک حرف بزرگی به من زد گفت تو در یک بیزینسی داری کار می‌کنی که از پشتش دود می‌آید این کار نیست، فردایش ماشین را فروختم.

 آمدم ایران ۱۳۶۶ یا ۱۳۶۵ آمدم با کیمیایی در در کارگاه آزاد به عنوان قائم‌مقامش آن موقع فیلم «شیرک» مهرجویی می‌خواست شروع شود و فیلم آقای صدرعاملی که اسم مریم و مسعود داشت آن موقع تازه تولید کارگاه بود سرمایه‌گذاری کار من به عنوان این‌که نظارت می‌کردم تا این‌که سر فیلم «سرب» به دلیل نگرانی‌هایی که داشتم و نوع فیلم و نگاهش می‌دانستم از کجا سرچشمه گرفته، مخالفت کردم با مسعود و قهر کردیم و آمدم بیرون.

 

سر چی؟

من اساسا کار سفارشی دوست ندارم، فیلمنامه «سرب» مال آقای بهشتی و بنیاد فارابی بود. خوشم نیامد، حالا ممکن بود فیلم خوبی هم شود که خوب هم شد، مسعود زرنگ بود می‌دانست کجا حرف سیاسی بزند کجا جوانمردی و قهرمانی و بزند ولی من آن موقع نگاهم این نبود که مسعود این را بسازد یک دلیل عمده‌اش این بود که می‌گفتم خیلی سیاسی است من زیاد موافق ورود بچه‌های سینما به عرصه سیاست نبودم هنوزم نیستم.

 

حالا برگردیم باز به آن ماجراجویی ذاتی شما، در زندگی شخصی خود ماجراجویی هم داشتید؟

به بچه‌ها می‌گویم بزنید بیرون از جلدتان، دنیای قشنگی است اما دنیای پرماجرایی است. بیایید بیرون نایستید یکی بیاد انتخابتان کند. انتخاب کنید، از کار نترسید از کوچک بودن کار هم نترسید.

 

ازدواجتان برای کی بود ازدواج جدیدتان؟

سر قسمت فیلم «کارآگاه علوی» که در اکراین می‌گرفتیم عاشق شدم، این عاشق شدن از جنس هل شدن هم نبود، خانمم مترجم بود و اتفاقا از سختگیری من سر کار بشدت هم عصبانی شده بود و حتی گریه‌اش گرفته بود، من سر کار، آدم بدعنقی هستم! تعارف با هیچ کس ندارم و داد و بیداد می‌کنم، به هر حال ما نهایتا ازدواج کردیم.

 

ازدواج بازیگران با هم چه خوبی‌ها و بدی‌هایی دارد؟

البته معمولا سر فیلم‌ها این حوداث پیش می‌آید ولی من زیاد موافق این چیزها نیستم با روابط تو سینما، مخالف هم نیستم البته، به من هم مربوط نیست؟ بعد هم می‌گویم شما صبح تا شب همدیگر را می‌بینید می‌خواهید چی کار، اگر خودت هم نبینی تلویزیون به رخت می‌کشد. در تو سینما چند دفعه می‌خواهی ببینی خسته می‌شوی نبینی بهتره.

 

آقای نجفی شما مستند ساختید درباره عدم تعهد. چی شد؟ الان در چه مرحله‌ای است؟

متاسفانه بخش مهمی از این گفت‌وگو با رئیس‌جمهور است این را ندارم، رئیس‌جمهور هم گرفتاری‌های خاص خود را دارد و هنوز وقت نکرده این بخش را فیلمبرداری کنیم.

 

این مستند مال صداوسیما است؟

نه، سفارش نهاد ریاست جمهوری است، خودشان می‌دانند که می‌خواهند چکارش کنند و کجا پخشش کنند.

 

آقای نجفی اگر شما خبرنگار بودید از آقای احمدی‌نژاد چه سوالی می‌کردید، غیر از مستندتان؟

آیا بر کلیه مصوبات شورای عالی سینما انجام شده است یا خیر؟

 

آقای نجفی خیلی‌ها شما را نور چشمی دولت می‌دانند.به نظر خودتان نور چشمی هستید؟

من نیازمند نورچشمی بودن نیستم. من نیازمند پول کسی نیستم. از پول هم بدم نمی‌آید ولی باید در بیاورم. خودم باید در بیاورم. مگه بیل به کمرم خورده که نورچشمی یک نفر و یک دولت باشم؟

 

دولت‌ها می‌آیند و می‌روند اتفاقا در شورای عالی سینما عده‌ای هستند که نور چشمی‌تر هستند خیلی هم خوب است چه مانعی دارد که رئیس‌جمهور این مملکت یک هنرمند خوب را نور چشمی بکند؟ اما خوب باشد انتخابش درست باشد چه مانعی دارد، من بصراحت حرف‌هایم را می‌زنم خود ایشان هم می‌داند. افتخار می‌کنم که جلوی رئیس‌جمهور بصراحت حرف می‌زنم.

من همینجوری بودم. اصلا ربطی به آقای احمدی‌نژاد و غیره ندارد. من جور دیگری بلد نیستم. بارها گفتند چرا اینجوری می‌گویی گفتم من آمدم اینجا به تمام چیزهایی که معتقد بودم بپردازم.

 

شما در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ یک برنامه «صندلی داغ» داشتید با آقای قالیباف، یادتان هست؟ خیلی هم سروصدا کرد.

من جنس قالیباف را به دلیل برادر شهیدش و حضور خودش در بیست و یک سالگی در جبهه‌ها دوست داشتم. البته من ایشان را دعوت نکردم، تهیه‌کننده دعوتش کرد، ولی این برنامه یک حاشیه داشت، یک عده متاسفانه مشاور هستند همیشه فکر می‌کنند به خیال خودشان دارند کار خوب می‌کنند، قبل از شروع برنامه، وقتی داشتیم غذا می‌خوردیم این مشاوران اطراف آقای قالیباف از من خواستند که سوالات برنامه را به آنها بدهم که من بشدت مخالفت کردم. خروجی برنامه هم خوب شد، چون طبیعی بود این نقشه نبود، امکان ندارد شما براحتی یک سردار جنگی را به گریه در بیاوری.

 

خلأ مهم سینمای ایران از نگاه احمد نجفی؟

روراست بگویم من غرور ملی در فیلم‌ها نمی‌بینم، وقتی می‌گویم بحث ملی یادتان نرود تمام سنت‌ها و روش‌ها و اسلام هم در آن است هویت ملی را عرض می‌کنم شما بالاخره یک ایرانی هستید یا که نیستید اصلا من این را نمی‌بینم در سینما یا تلویزیون در سینمای آمریکا همیشه برای خاطر هیچ و پوچ این غرور ملی را به مخاطب نشان می‌دهند.

 

بیشترین هزینه‌ای که یا تلخ‌ترین هزینه‌ای شما تاکنون که دادید چه چیزی بوده است؟

غیر از بحث خانواده و از دست دادن عزیزانی که داشتم متاسفانه ممنوع الکاری من بود در تلویزیون و بعد سینما حدود ۱۵ یا ۱۶ سال پیش و در عین ناآگاهی از این‌که چرا و هنوزم واقعا نمی‌دانم یعنی یک موقع است آدم درون خود را می‌کاود خدایش در تلویزیون که من فهمیدم نمی‌خواهم اسم ببرم پای تلفن گفت می‌خواستیم روی یک عده را کم کنیم ایشان هم روش این را بصراحت به من گفت.

ما متاسفانه الی ماشاالله مدیران نااهل را داریم، بگذارید این را بگویم، اینها آبروی مرا بردند، مرا متهم کردند که با یک یک شبکه ماهواره‌ای فارسی زبان به نام پی.دی.اف مصاحبه کرده‌ام، حالا داستان چه بود؟ آن شبکه یک سی.دی درباره سینمای ایران که داخل پخش شده را خریده بود از شبکه خودش پخش کرده بود، آقایان نفهمیدند که من با آنها مصاحبه نکرده‌ام و آنها سی دی را پخش کرده‌اند.

 

الان که دیگر ممنوع الکار نیستید؟

نه نیستم از وقتی دیگه آقای احمدی‌نژاد آمد خدا را شکر بحث ممنوع الکاری در سینما کنار گذاشته شد خداییش این را باید بگویم، چند نفر بازیگر معروف سینما بودند، ایشان جلوی همه ما رسما دستور دادند که اینها از ممنوع الکاری دربیایند، آقای احمدی‌نژاد گفت این چه کاری است؟ ما این همه پول خرج می‌کنیم مردم بروند سرکار شما، ممنوع الکار می‌کنید؟

 

آخرین ماجراجویی احمد نجفی؟

من دیدم در یزد، شیرینی‌فروشی فرنگی نیست، هر چه هست، همان شیرینی‌های سنتی خود یزدی‌هاست، این بود که به فکر زدن یک شیرینی‌فروشی مدرن در شهر شیرینی‌های سنتی افتادم!

 

بیوگرافی سید احمد نجفی

 

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.