فکر نکن اگر سکوت کردم نمیفهمم
گاهی سکوت انتهای راست و همه حرفهای نگفته در یک بغض
شب را دوست دارم
چرا که در تاریکی
چهره ها مشخص نیست
و هرلحظه
این امید
در درونم ریشه میزند
که آمده ای
ولی من ندیده ام…..
.
.
رنج عظیمی است، وقتی به یادم میآورم که
چه چیزهای فراوانی را…
هنوز به تو نگفتهام…!
.
.
من و دنیا ..
همدیگرو رنگ میکنیم ،
من با مداد سیاه، دنیا با مداد سفید!……
من ..
روزهای اونو ! ..
اون ..
موهای منو ! …
.
.
دردهایی هست که نمی توان گفت
و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست
اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت
و زخم هایی هست که هیچ مرحمی آنرا التیام نمی بخشد
و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمیکند
..
.
دود کن بودنم را…
دود کن حرف های عاشقانه ام را…
نگاهم را…
دل تنگم را…
خاطراتم را…
اشک هایم را…
همه را بر سر سیگاری جمع کن…
آتش بزن و دود کن…
مچاله شدن آنچه را ساخته بودیم ببین!
همه ی این ها روزی برایت حسرت میشوند…
آتش را تو زدی…
دودش را تماشا کن..!
.
.
یادم می آید…
آن روز که رفتی…
نمیدانم چه طور شد…
میان همهمه ی این شهر شلوغ من گم شدم…
شکستم…
خم شدم ولی هیچکس نفهمید.
.
.
ﺳــــــــــــــــــــــــﻼﻣﺘیه ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻭﺍﺳﺶ ﺧﯿﻠﯽ
ﺗﻨﮕﻪ ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺶ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﻣﺰﺍﺣﻤﺶ ﻧﺸﻢ …
ﺳـــــــــــــــــــــــــــﻼﻣﺘﯿﻪ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺩﺍﺷﺘﻨﺶ ﻭﺍﺳﻪ
ﻣﻨﻪ ﻭ ﻭﺻﺎﻟﺶ ﻭﺍﺳﻪ ﺭﻗﯿﺐ ﻣﻦ ….
ﺳـــــــــــــــــــــــــﻼﻣتیه ﺍﻭﻧﯿﮑﻪ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺑﯿﺸﻮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ
ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻧﺸﺴﺖ ﺑﺪﯾﻤﻮ ﮔﻔﺖ ….
ﺳــــــــــــــــــــــــﻼﻣﺘیه ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﺑﻬﻢ ﺧﯿﺎﻧﺖ
ﻣﯿﮑﻨﻪ . ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﮔﻮﻝ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﻭ ﻣﯿﮕﻢ ﺩﺭﻭﻏﻪ …..
ﺳـــــــــــــــــــــــــﻼﻣتیه ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺑﺪﯼ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻘﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﮔﻪ ﺑﺎﺯﻡ ﺑﯿﺎﺩ ﻃﺮﻓﻢ ﺩﻟﻢ ﻧﻤﯿﺎﺩ
ﺑﺮﻧﺠﻮﻧﻤﺶ ….
.
.
ﻣﻦ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺭﺩﻡ ﮐﯽ مثل ﻣﻦ ﺑﺪ ﺁﻭﺭﺩ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻨﺠﺮ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﻝ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩ
ﻣﻦ ﺑﯽ ﺳﺘﺎﺭﮔﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﮔﻢ
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻦ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺳﺖ
ﮐﯽ ﻣﯿﺪﻭﻧﻪ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻢ؟!
ﺍﺻﻼ ﺯﻣﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺑﺎﻫﺎﻡ
ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻩ ﭘﺎﻫﺎﻡ
ﻣﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﺸﻪ حالیش
ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻪ ﺳﻘﻒ ﺧﻮﻧﻪ
ﺭﻭﯼ ﺳﺮ ﺍﻫﺎﻟیش
.
.
عشق یه بازی زندگی است که اگه کسی رو دوست داری عاشقونه دوستش داشته باش
نه از روی قشنگی بلکه به خاطر مهربونیش
عشق بزرگترین دروغ دنیاست
.
.
هر که مرا دید پرسید چقدر نحیف شده ای…
لبخند زدم و هیچکس ندانست رفتنت به جسم نحیفم هم رحم نکرد…
و ندانستند این لبخند ها چه بی رحمانه روحم را به تازیانه کشید…
وای از روزی که آه بکشم…
.
.
آدمها…
فقط آدم هستند.
.نه بیشتر و نه کمتر…
کمتر نگاهشان کنی
آنها را شکسته ای…
بیشتر نگاه کنی
آنها تو را میشکنند….
بین آنها عاقلانه زندگی کن..
.نه زیرکانه…
نه عاشقانه…
.
.
به آغوش تو محتاجم برای حس آرامش
برای زندگی با تو پر از شورم پر از خواهش
به دستای تو محتاجم برای لمس خوشبختی
واسه تسکین قلبی که براش عادت شده سختی
به لبخند تو محتاجم که تنها دلخوشیم باشه
بذار دنیای بی روحم با لبخند تو زیبا شه.
.
.
نه حوصله دوست داشتن دارم نه میخواهم کسی دوستم داشته باشد
این روزها سردم
مثل دی و بهمن و اسفند
مثل زمستان
احساسم یخ زده
ارزوهایم قندیل بسته
امیدم زیر بهمن سرد احساسم دفن شده
نه به امدنی دلخوشم نه از رفتنی غمگین
این روزها پر از سکوتم…
.
.
تو رفته ای… اما… فقط از تو خواهشی دارم…
هر کجای این دنیا که بودی…
هر کجا…
حتی در آغوش عشقت…
هر وقت خوشحال بودی و از ته دل می خندیدی…
یادت باشد… کاری کرده ای که یک نفر،
مدتهاست نمی تواند از ته دل بخندد…
مدتهاست شبها نمی تواند بخوابد مگر با گریه !!!
.
.
از دنیا دل کندم
بحث عشق و عاشقی نیست
خم شد
کمر
اعتمادهایم…
اینجا مـــــــن هستم !!
نیــــــــمکتی چوبی وچتــــری که بسته است …!
دلم تنـــــــگ نیست …
تنـــــــــها منتظر بـــــارانم …
که قــــــطره هایش بهانه ای باشد
برای نمناک بودن لحظــــــه هایم …
و …
اثبـــــات بی گناهی چـــــــشمانم …
.
.
وقتی کنار تمام آرزوهایم زانو میزنم،صدای خنده هایت به گوشم میرسد
وقتی غروب جمعه هایم به درازا میکشد،آوازه ی مسافرت هایت به گوشم میرسد
وقتی وعده های سر خرمن تو به خیالی دست نیافتنی تبدیل میشود،
صدای همخوانی هایت را با خواننده ها میشنوم
وقتی رخت بربستم از تمام دنیای سردت،صدای دلتنگی هایت را میشنوم
و آن روز جز نگاه یخ زده م چیزی عایدت نمیشود زیبا
.
.
این روزهــــــــــــــا …
حس می کنم جایی را تنگ کرده ام !
جایـــــی در قلــــــــب تــــو برای آمدن دیـــــــگری…
.
.
کنارم که هستی زمان هم مثله من دستپاچه میشود
عقربه ها دوتا یکی میپرند
اما همین که میروی…
تاوان دستپاچگیه ساعت را هم من باید بدهم
جانم را میگیرند ثانیه های بی تو.
.
.
باز میکنم بخیه ی چشمانم را….
خیلی وقت بود چشمانم را به روی پلیدی های دنیا دوخته بودم …..
اما ……..
حقیقت این است تا زنده ای و نفس میکشی باید ببینی ، حتی اگر دیده هایت تلخ باشد…
این است قانون زنده بودن!!!
.
.
هر قدمی که دورتر میشوی
انگاردنیا هم تنگتر میشود !
تا آنجا که
تنها نقطه هائی باقی میمانند…
که آنها هم میشوند سهم نوشته هایم…
میشوند “سه نقطه”
میشوند سکوت
میشوند بغض
میشوند جائی که درست…
دلتنگی از آنجا آغاز میشود…
.
.
در میان باد بی هدف ،دنبال بهانه های بی دلیلت میگردم
اصلا تو میدانی انکار کردن من چه طوفانی به پا میکند؟
علاقه م به تو در کنج دلم شکرک زده است
این را از تجمع مورچه ها فهمیده م
.
.
من دلم می خواهد
ساعتی غرق درونم باشم!!
عاری از عاطفه ها
تهی از موج و سراب
دورتر از رفقا…
خالی از هرچه فراق!!
من نه عاشق هستم ؛
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من دلم تنگ خودم گشته و بس…!
.
.
همه جا هستی …
در نوشته هایم
در خیالم
در دنیایم
تنها جایی که باید باشی و ندارمت ، کنارم است.
.
.
میدانی ….
” دلتنگی ”
عین آتش زیر خاکستر است .
گاهی فکر میکنی تمام شده
اما….
یک دفعه….
همه وجودت را آتش میزند.
.
.
نمیـــــــــــــــــــــدانم,,,,,
ﭼﺸﻤــﺎﻧﺖ ﺑﺎ مـــــــــــــــــن چه میکند!!!
ﻓﻘﻂ ﻭﻗﺘﯽ که ﻧﮕﺎﻫﻢ میکنی ﭼﻨﺎﻥ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﻄﻨﺖ
ﻧﮕﺎﻫﺖ میــــــــــــــــــــــلرزدکه ﺣﺲ میــــــــــــــــــــــکنم ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖﻓــــــــــﺪﺍا ﺷﺪﻥ …
ﺑﺮﺍﯼ ﭼـــﺸﻤﻬﺎﯾــــــــــــــﻲ که
ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎﯼ مـــــــــــــــــن ﺍﺳﺖ …!
.
.
گاهی باید رد شد
باید گذشت
گاهی باید در اوج نیاز نخواست
گاهی باید کویر شد با همه تشنگی منت هیچ ابری را نکشید
گاهی برای بودن باید محو شد باید نیست شد…
گاهی باید نبود و بوسید خاطرات را…
.
.
اگردیدی کسی….خیلی زود وابستت شد..
بدون..خیلی تنهاست..
بدون که…آرزوش میشی
بدون…نمیتونه ناراحتت کنه…
بدون که از…ناراحتیت ناراحت..واز..خوشحالیت خوشحال میشه…
اگرتحمله این آدمو نداری قبل ازاین که همه زندگیش بشی….
خودتو بکش کنار…
.
.
روزهاست درگیرم …اما تو باور نکن
مانده ام کدام را راضی کنم !
دلی که می خواهد عاشـــق باشد !!
یا عقلی که می خواهد عاقـل باشد…