گفتوگو با یک مادرخواندهٔ متفاوت؛ هزار بار دیگر هم سختیهایش را به جان میخرم
از هزاران کیلومتر آنطرفتر هم میشود ذوقش را حس کرد. وقتی از او حرف میزند کیلو کیلو قند توی دلش آب میشود و انگار که سلول به سلول بدنش از این موضوع خوشحالاند. کودکش را فرفری صدا میزند و میخواهد که او را مامانفرفری بنامیم. ۳۶ساله است و حدود یک سال و نیم پیش به رویایش یعنی سرپرستی یک کودک رسیده. پرانرژی و خندان است. در تهران ادبیات نمایشی را نصفه و نیمه رها کرده و در ۲۲سالگی برای شش سال به هند سفر کرده است. دلیل سفرش را که میپرسم میخندد و میگوید: «میخواستم ادامه تحصیل بدهم، به شدت سرمایی بودم و در تهران خیلی اذیت میشدم.» بعدتر به ایران برگشته و با عشق سالهای نوجوانیاش ازدواج کرده و پس از مهاجرت به اروپا، از ایران یک کودک به سرپرستی پذیرفته و دوباره به اروپا برگشته است. دنبالهٔ یک رویا را گرفته و حالا خوشحال و راضی است و این حال خوب را در اینستاگرام با همه به اشتراک میگذارد.
همه چیز از یک رویا شروع شد؟
بله. وقتی بچه بودم بوسنی و صربستان درگیر جنگ بودند و آنموقع خانوادههای ایرانی را تشویق میکردند که بچههای بیسرپرست جنگ را به سرپرستی بگیرند. پدر و مادر من هم تصمیم داشتند این کار را انجام دهند. تمام مدتی که خانواده این تصمیم را گرفتند و با من و برادرم در میان گذاشتند و دنبال کارهای قانونیاش رفتند، ما در این رویا زندگی میکردیم و خوشحال بودیم که قرار است یک خواهر یا برادر کوچکتر داشته باشیم و واقعاً دلمان میخواست که این کار را انجام دهیم، اما متأسفانه نشد و این حس همیشه با من ماند. قبل از ازدواجم این موضوع را با همسرم در میان گذاشتم و او خیلی استقبال کرد.
خانوادهها چطور با این موضوع کنار آمدند؟
جالب بود که وقتی ما این مسئله را در فامیل و خانواده مطرح کردیم خیلی مورد استقبال قرار گرفتیم. حالا من نمیدانم نظر شخصی آنها چه بود یا پیش خودشان چه حرفهایی زدند، اما چیزی که ما دیدیم این بود که همه خوشحال بودند. خیلی حس خوبی بود. من خودم هم فکرش را نمیکردم و خودم را برای برخوردهای عجیب و غریب آماده کرده بودم. اما خدا را شکر این اتفاق نیفتاد. البته این را بگویم که همان وقتها یکی دو مورد حرفهای ناراحتکننده شنیدیم و ناراحت شدیم، اما خیلی زود رفع شد و ما فهمیدیم که این حرفها از نبود آگاهی میآمد و آنها اطلاعات کافی راجع به فرزندخواندگی نداشتند. به نظر من ما به عنوان خانوادهٔ فرزندپذیر در اولین قدم باید دانشمان را بالا ببریم و با حرفهای دیگران مردد نشویم. من درک کردم که آدم با آگاهی خودش را قوی میکند.
چرا از ایران بچه به فرزندی گرفتید؟ آیا نمیتوانستید در آن کشوری که ساکن هستید این کار را انجام بدهید؟ یا اصرار داشتید که بچه ایرانی باشد؟
نه تنها این امکان وجود داشت که از کشوری که هستیم بچه به فرزندی بگیریم، بلکه میتوانستیم در خیلی کشورهای دیگر هم این کار را انجام بدهیم. ما واقعاً دلمان میخواست که این کار را در ایران انجام بدهیم. خب ما ایرانی هستیم و اولین گزینهٔ ما ایران بود و فکر کردیم اگر بچه شبیه ما باشد، بعداً در جامعه راحتتر زندگی میکند. پس از آن تمام مراحل قانونی فرزندپذیری را در کشوری که اقامت داریم گذراندیم و بعد در ایران هم تمام مراحل را از اول شروع کردیم.
خودتان خواستید که کودک پسر باشد؟
نه. خیلی جالب است بدانید ما همیشه فکر میکردیم در ایران همه دوست دارند پسر داشته باشند، برای همین در حق دخترها اجحاف میشود و ممکن است بیشتر آسیب ببینند. فکر کردیم چه بهتر که یک دختر به فرزندی بگیریم. اما وقتی وارد ایران شدیم دیدیم دقیقاً در فرزندخواندگی قضیه برعکس است، همه دختر میخواهند و پسرها در پرورشگاه میمانند. همانجا تصمیم گرفتیم که یک پسر داشته باشیم چون واقعاً برای ما فرقی نداشت. فسقلی ما یک سال و سهماهه بود که آمد پیش ما و اولین بچهای بود که به ما معرفی کردند. بعد از آن پدر و مادر باید بچه را ببرند پیش پزشک کودکان و پس از انجام آزمایشها، برگهٔ سلامت کودک را به بهزیستی تحویل بدهند. سپس بهزیستی یک نامه میدهد به دادگاه برای حکم موقت ششماهه. در این شش ماه هر ماه باید بچه را به بهزیستی ببرند و بعد از آن حکم دائم و بعد هم حکم شناسنامه را میدهند.
برای شما که خارج از کشور هستید این موضوع چطور پیگیری شد؟
ما خیلی آدمهای پیگیری بودیم، در نهایت توانستیم بهزیستی ایران را متقاعد کنیم که اجازه بدهد بهزیستی کشور محل اقامتمان فرفری را هر ماه بازدید کند و به بهزیستی ایران نامه بزند. غیر از آن ما مدام عکس بچه را برای بهزیستی ایران میفرستیم و هر سال که به ایران میآییم فرفری را به بهزیستی میبریم و آنها اوضاع او را بررسی میکنند. البته این را هم بگویم که کارمندان بهزیستی کشور محل اقامتمان میگفتند خیالشان از ما راحت است و به ما اطمینان دارند.
لحظهای که فرفری را گرفتید چه احساسی داشتید؟
(صدایش بلند و هیجانزده میشود) وای! اصلاً نمیتوانم بگویم. عجیبترین حس دنیا بود. تپش قلب عجیبی داشتم. وقتی در اتاق را باز کردند و بچه آمد تنها کاری که میکردم فقط گریه بود و بچه هم گریه و غریبی میکرد. چیزی که خیلی به ما کمک کرد آرامش همسرم بود. آرامش عجیبی داشت. آنقدر من و بچه را خوب آرام کرد که تا مدتها بچه فقط به بغل او میرفت. در صورتی که قبلاً به ما گفته بودند چون همسرم ریش دارد و این بچه بیشتر پیش خانمها بوده، احتمالاً دیر با همسرم ارتباط برقرار میکند. اما بچه بیشتر با همسرم عجین بود تا با من.
خودتان هیچوقت دلتان نمیخواهد که مادر زیستی بچهای باشید؟
نمیدانم واقعاً. اصلاً به اینکه خودم باردار شوم فکر نکردهام. چون تصمیم ما این بود که به این روش بچهدار شویم، واقعاً تا به حال به آن فکر نکردهام. حالا که شما از من میپرسید میبینم تمایل چندانی به اینکه حتماً بخواهم خودم بچه بیاورم در خودم حس نمیکنم. شاید به خاطر اینکه آنقدر عاشق فرفری هستم و آنقدر این بچه به من حس مادر بودن میدهد که حتی به این راه فکر هم نمیکنم.
از گذشتهٔ کودکتان اطلاع دارید؟
خلاصهای به ما گفته شد، اما به نظرم کافی نبود و من دلم میخواست که بیشتر بدانم. چقدر بهتر میشود اگر بهزیستی ایران این حقیقت را کامل به خانواده بگوید. چون در نهایت این پدر و مادر هستند که باید این موضوع را به بچه بگویند، نه اینکه وقتی بچه بزرگ شد برود بهزیستی و کارمند آنجا از روی پرونده به او بگوید که چه گذشتهای داشته. اینکه بتوانیم خودمان به صورت قصه از همین الان به بچه بگوییم خیلی بهتر است. فکر میکنم دلیل این کار این است که خانوادهها خیلی چیزها را به راحتی قبول نمیکنند و نمیتوانند بپذیرند. بههرحال ما باید بپذیریم که بچههای ما گذشتهٔ خوبی نداشتهاند و هر کدام اتفاق بدی در زندگیشان افتاده. اگر ما این را بپذیریم و بعداً آن را دستاویز نکنیم و هر اتفاقی را به ژن و گذشتهٔ او ربط ندهیم، بهزیستی هم میتواند این موضوع را راحتتر با پدر و مادرها در میان بگذارد.
بعد از آمدن بچهای که شما آن را بزرگ نکردهاید زندگیتان چه شکلی شد؟
کاملاً از اینرو به آنرو شد. خیلی معمول نیست که شما یکهو صاحب یک بچهٔ یک سال و نیمه شوید. اما برای ما واقعاً زیبا بود. ما خودمان را برای خیلی چیزها آماده کرده بودیم. میدانستیم فرفری رفتارهای عجیب و غریبی نشان خواهد داد. اما این رفتارها خیلی زود تمام شد. گاهی خیلی غذا میخورد، جیغهای بلند میکشید و طولانیمدت گریه میکرد، اما واقعاً خیلی زود همه چیز تمام شد. حالا حالمان خیلی خوب است. باورتان نمیشود، آن اوایل وقتی همسرم از سر کار میآمد فرصت نمیکرد لباسش را عوض کند. نمیتوانم اصلاْ توصیف کنم. خیلی دوران عجیب و جالبی است. کلاً بچهدار شدن حس زیبایی است. به همسرم میگویم اگر هزار بار مرا برگردانند به آن دوران، من عین هزار بار همین مسیر را طی میکنم. همهٔ سختیهایش را قبول میکنم چون فرفری آنقدر زندگیمان را زیبا کرده، آنقدر حالمان را خوب کرده که نمیتوانید باور کنید. شما فکر کنید که صبح از خواب بیدار میشوید و یکهو میبینید یک دست کپلی روی صورتتان است (ذوق میکند). وای! اصلاً آدم با دنیا عوضش نمیکند. اوایل که با هم غذا میپختیم و بازی میکردیم خیلی حس عجیبی داشتیم. انگار که خودمان هم بچه شده بودیم.
حالا با گذشت این مدت، چه رویایی برا ی فرفری کوچولو دارید؟
آرزویم برای بچهام و جامعهام -چون من بچهام را از جامعه جدا نمیبینم- همیشه این است که بتوانیم یک انسان سالم و شاد تحویل جامعه بدهیم. به اینکه چه شغلی داشته باشد هم فکر میکنیم، اما چیزی که برایمان خیلی مهم است این است که بتوانیم انسانی به جامعه تحویل دهیم که از لحاظ روحی سالم باشد و آدم خوشحالی باشد.
چطور اینقدر سادگی و رنگ در زندگیتان جا دادهاید؟
هندوستان خیلی روی من تأثیر گذاشت. بعد از آن خیلی به ظواهر زندگی اهمیت نمیدهم. خیلی ساده ازدواج کردیم. مراسم عروسی نگرفتیم. مهریه هم نگرفتم. مهریۀ من یک جلد قرآن، دیوان شمس و یک سکه است. آن سکه را هم مادرم گفت برای خالی نبودن عریضه بگیرم. پدربزرگ من همیشه حرف جالبی میزد. همیشه به نوههایش میگفت طوری از طرف مقابلتان مهریه بخواهید که وقتی دست میکند توی جیبش، همان لحظه بتواند آن را بدهد. منظورش این بود که زیادهخواه نباشیم و من فکر کردم اگر یک سکه بگویم، در حدی هست که همسرم همان لحظه دست توی جیبش کند و به من بدهد. من جهاز نداشتم و ما همه چیز را از صفر شروع کردیم. خیلی دلمان میخواست که زندگی سالمی داشته باشیم. تا جایی که میتوانیم با دوچرخه اینطرف و آنطرف میرویم و برای رفتن به جاهای دور هم از مترو و اتوبوس استفاده میکنیم. ما خیلی از تکنولوژی استفاده نمیکنیم؛ مثلاً اتاق خوابمان اینترنت ندارد و موبایلمان را به اتاق خواب نمیبریم. البته این را هم بگویم که خیلی وقتها شیرینکاریها و حرفهای بچهمان را هم از دست میدهیم و نمیتوانیم از او عکس و فیلم بگیریم.
شما در اینستاگرام فعالیت زیادی دارید و تجربهها و حسهایتان را مینویسید. واکنشهای کاربرهای اینستاگرام چطور بوده؟
خیلی جالب است که مردم به من پیام میدهند. پدر و مادرهایی بودند که مشکلات فرزندخواندگی را با من مطرح کرده بودند و من توضیح داده بودم که ممکن است این مسئله برای هر بچهای پیش بیاید. خیلی وقتها شده بود که خانواده میخواستند بچه را پس بدهند، اما منصرف شدند یا قصد خرید بچه داشتند و بعد فهمیده بودند که کار درستی نیست. این خبرها خیلی حس خوبی داشت.
اما یکی از سؤالهایی که کاربرها در اینستاگرام بسیار مطرح میکنند این است که آیا ما مشکل باروری داریم یا نه. این موضوع از بسیاری از خانوادههای فرزندپذیر پرسیده میشود و به نظر من سؤال خوبی نیست. من دلم نمیخواهد به این سؤال جواب بدهم و هیچوقت هم جواب نمیدهم، چون میخواهم به آدمها بگویم که این سؤال را مطرح نکنید و بگذارید آدمها اگر دوست داشتند خودشان راجع به آن حرف بزنند.
قشنگترین اتفاقی را که در فضای مجازی تجربه کردهاید یادتان مانده؟
چند روزی بود که خبرهای بدی از خرید و فروش بچهها میشنیدم، خیلی ناراحت بودم و شرایط روحی خوبی نداشتم. احساس میکردم دلم میخواهد چند روز از این فضا دور باشم. در همین زمان از طرف خانوادهای که قصد خرید بچه داشتند پیامی آمد. آن خانم گفته بود که من و همسرم خیلی صحبت کردیم و حالا پشیمان شدهایم و داریم از راه قانونی برای گرفتن بچه اقدام میکنیم. خیلی خوشحال شدم. به نظر من این قشنگترین اتفاقی بود که میتوانست برای من بیفتد.
شما در عکسهایتان چهرهٔ خود و کودکتان را نشان نمیدهید. آیا میخواهید شناخته نشوید؟
برای ما فرقی ندارد. دلیل این موضوع این است که ما یک حریم خصوصی برای بچه قائل هستیم، البته خود بچه میداند که چطور بچهٔ ما شده. ما این موضوع را شبیه قصه به او گفتهایم. در واقع همه این موضوع را میدانند، اما همیشه فکر کردهایم این جمعیتی که ما داریم با آنها تجربهمان را در میان میگذاریم واقعاً زیاد هستند، شاید وقتی بچهٔ ما بزرگتر شد دلش نخواهد راجع به این مسئله صحبت کند و آن زمان ما این حق را از او گرفتهایم.
به نظر شما خانوادههای فرزندپذیر در ایران چه مشکلاتی دارند؟
مشکل خانوادههای فرزندپذیر این است که حق ارث یک فرزندخوانده از پدر و مادرش مثل یک فرزند زیستی نیست. امیدوارم یک روزی برسد که فرزندخوانده هم از پدر و مادرش ارث ببرد. چون واقعاً نگرانی بزرگی است که وقتی ما نباشیم چه اتفاقی ممکن است برای بچه بیفتد. چیز دیگری که خیلی نزدیکتر است مرخصی زایمان است که قانون آن برای مادر فرزندپذیر وجود دارد، اما عملاً اجرایی نمیشود. شما احتیاج دارید که بعد از آمدن کودک با فرزندتان در خانه باشید و من فکر میکنم این موضوع برای فرزندخوانده سختتر هم هست. دعا میکنم و تمام سعی خود را به کار میگیرم که روزی این اتفاق در ایران بیفتد.