ماهایا پطروسیان دانش آموخته دانشکده هنرهای زیبا در رشته تئاتر با بازی در فیلم «عشق و مرگ» زندهیاد محمدرضا اعلامی وارد عالم بازیگری شد. او خیلی زود با نقشآفرینی در فیلمهای پرده آخر، ناصرالدین شاه آکتور سینما، دیگه چه خبر و هنرپیشه در عرصه بازیگری درخشید. پطروسیان که در مدت زمان کوتاهی توانست تجربههای ارزشمندی با کارگردانانی چون رسول ملاقلیپور، علیرضا داوودنژاد، ایرج قادری، فرزاد موتمن و عبدالرضا کاهانی بهدست آورد، به شمایل دختری مدرن با شیطنتها و رفتارهایی متفاوت در میان همنسلانش تبدیل شد.
بازیگری که تماشاچیان سینما نقشهای با نمک و جذاب او در فیلمهای ازدواج در وقت اضافه، مجرد چهل ساله، تاکسی نارنجی، زن بدلی، عروس خوش قدم و شبی در تهران را از یاد نخواهند برد. علاقهمندان بازیهای پطروسیان این روزها میتوانند بازی متفاوت او در فیلم «خفهگی» را بر پرده سینماها ببینند؛ فیلمی سیاه و سفید با فضایی متفاوت که بهانه ما را برای گفتوگو با این بازیگر خوش قریحه فراهم کرد.
پس از سالها بازی هنوز هم همان جدیت روزهای اول را دارید. وقتی جلوی دوربین میروید هنوز دلواپسیهای سالهای اولیه را دارید؟
از ابتدای ورودم به سینما تا آخرین فیلمی که بازی کردم حسم هنوز تغییری نکرده است. هر فیلمی که شروع میکنم و هر تصمیمی که بعد از خواندن فیلمنامه برای همکاری میگیرم نگاه و حسم همان حسی است که روزهای اول داشتم. خلق یک کاراکتر، آفرینش یک نقش، همان احساس را در من ایجاد میکند. نگرانیهایم همانهاست. شاید روزهای اول نگرانی بیشتری داشتم. البته نمیتوانم بگویم الان وجود ندارد؛ بلکه کارم همچنان برایم جدی است. دلشوره دارم که آیا آنچه میخواهم خوب از آب در میآید یا نه و آیا موفق خواهم شد. به هر حال بازیگری برایم تبدیل به یک کار روتین و حرفهای و دم دستی نشده است.
از زمانی که از خانه بیرون میآیید تا زمانی که سر صحنه برسید، بیشتر به چه چیزهایی فکر میکنید و ذهنتان درگیر چه چیزهایی میشود؟
اگر یکی، دو روز اول باشد؛ چون دارم کاراکتر را پیدا میکنم، شخصیت همچنان برایم تازه و جا نیفتاده است اما روزهای آخر کار، شخصیت برایم کامل شده و بیشتر به سکانس و صحنههایی که دارم، فکرمی کنم. همینطور میزانسن و بده بستان با بازیگران دیگر و نحوه گفتن دیالوگ بیشتر ذهنم را درگیر میکند.
شما فیلمهای متنوعی بازی کردهاید. هیچوقت کارهایتان را دستهبندی کردهاید؟
ببینید! دو نوع فیلم بازی کردهام؛ فیلمهایی که مردم به شکل وسیع دیدند و دوست داشتند و فیلمهایی که مخاطب خاص، آنها را دیده و در واقع؛ تعداد کمی از مردم آنها را دیدهاند.
وقتی کار میکنید، چه چیزی بیشترین انرژی را در لحظه به شما میدهد؟
فیلمهایی را که هم خودم از بازی در آنها راضی بودم و هم مردم از دیدن آن رضایت داشتند میپسندم. طبیعی است که آن فیلمها را بیشتر دوست داشته باشم و هم اینکه حتی پس از سالها که به آنها فکر میکنم، به من انرژی بدهند.
در برخی از بازیهایتان توانستهاید شمایل یک دختر مدرن را ارائه دهید. چطور و با چه تکنیک و روشی به این کار موفق شدید؟
اصولا از همه چیزی که یک بازیگر باید از آن استفاده کند، بهره میگیرم. با این حال بسته به نقشی که باید بازی کنم، ممکن است این بهرهگیری کم و زیاد شود؛ یعنی یک موقع قرار است، بازی مینی مالتری داشته باشم و درونگرا باشم، پس طبیعی است که متفاوت شود. بخشی از رفتارهای جلوی دوربین از درون، فیزیک و رفتار خود آدم میآید و بخشی دیگر آنها را پس از خواندن فیلمنامه و از نقشم بهدست میآورم و براساس آن روی برخی چیزهایی که کشف کردهام تمرکز و تمرین میکنم.
چه چیزهایی از زندگی روزمره وارد بازیتان میشود؟
هر بازیگری حس و حال خودش را دارد. یک قانون کلی وجود ندارد که همه بازیگرها بتوانند از آن پیروی کنند. درست است که دانشگاهها قوانین و تکنیکهایی را آموزش میدهند مثل تربیت بیان، برخورد با متن، شناخت رشتههای دیگر و... اما آنچه ارتباط بازیگر با نقش است، فیلم به فیلم عوض میشود که به تجربه و حس و حال مربوط است.
خیلی از بازیگران بهخاطر تک سکانسهایی از بازیشان مورد توجه مردم یا داورها قرار میگیرند. شما هم از این تک سکانسهای خاص و خوب کم نداشتهاید. سکانسهای خوب برای بازیگر باید چه ویژگیهایی داشته باشد و بازیگر چطور به آن سکانسها جان میدهد ؟
اینها نقطه اوج برای بازیگر هستند. تأثیر کارگردان و خوب بودن کاراکتر از طرفی و اینکه خود بازیگر چه ایدههایی برای اجرای درخشانتر و عمیقتر آن سکانس داشته باشد، در این زمینه اهمیت دارد.
در حدود یکماهی که درگیر فیلمبرداری هستید چه چیزی روی شما تأثیر منفی میگذارد؟
هم چیزهای مختلفی است و هم به عوامل گوناگونی بستگی دارد. چون در کارم خیلی جدی هستم، هر چیزی که این جدیت را کم رنگ کند، مرا اذیت میکند. جدی نبودن آدمهای دیگر سر صحنه یا فضای کار، رویم تأثیر منفی میگذارد. منظورم از جدی بودن تلخ و عبوس بودن نیست، مقصود زمانی است که کار میکنیم و درگیر گرفتن پلان هستیم. در این صورت تک تک عوامل روی خوب درآمدن بازی بازیگر مؤثرخواهند بود. در چنین شرایطی اگر کسی باری به هر جهت برخورد کند و حوصله و صبر لازم را نداشته و یا توجه لازم را به شما نداشته باشد همهچیز آزاردهنده میشود.
برای من که کار سنگین میشود. طبیعی است که بخشی از این نظم یا به هم ریختگی به کارگردان برمیگردد؛ اینکه او چه قوانینی برای صحنهاش داشته باشد.ببینید! حتی از زمانی که اتومبیل سراغ بازیگر میآید تا او را سر صحنه ببرد، اگر بازیگر ببیند که راننده کارش را جدی گرفته، روی او هم تأثیر میگذارد. رانندهای که خطرناک رانندگی کند، حرف و رفتارش مناسب نباشد، پنج صبح موزیکی بگذارد که با فضای فیلمی که من بازیگر در آن بازی میکنم، جور در نیاید امکان دارد همه فضای ذهنی آن روز آدم را به هم بریزد.با این همه، معمولا این موارد رعایت نمیشوند، اما بازیگر تحمل میکند. فکر میکنم این امر از نشانههای غیرحرفهای بودن برخی از عوامل سینما ست.
چه چیزی بیشتر از بقیه چیزها به سینما دلبستهتان میکند؟
خلق کردن یک نقش در سینما برایم بیشتر از پول و شهرت و.... اهمیت دارد. تفاوت و تنوع در نقش را دوست دارم.
بهنظرتان آیا با بازیگری میشود بین مردم سلیقهسازی کرد؟
هنرمند هر چه هست کار هنری خودش را میکند. یک فیلم شاید تأثیر بگذارد، اما بازیگر فقط بازیگر است و نقشهایی که بازی میکند، صرفا نقش هستند و قرار نیست آن نقشها برای مردم الگو شوند. اصلا بهنظرم قرار نیست کسی الگوی اخلاقی کسی شود. هر انسانی در هر حرفهای میتواند خصوصیات منفی یا مثبتی روی اطرافیان خود بگذارد، اما در همه جای دنیا به بازیگر بهعنوان کسی که کارش را انجام میدهد نگاه میکنند. بدترین چیز این است که خیلی از افراد نقشهایی را که بازی میکنند به جای خودشان قالب کنند. درحالیکه آنچه میبینیم نیستند و این باعث دورویی میشود.
خصوصیات رفتاری و اخلاقی شما روی بازیتان تأثیر دارد؟
نمیتوانم بگویم چه هستم؛ چون اگر کسی خودش را بشناسد جهان را شناختهاست. ما گاه از خودمان چیزهایی میبینیم که انتظار نداشتهایم. گاه فکر میکنیم کاری را نمیتوانیم بکنیم اما میبینیم از پس آن بر میآییم. خیلی سخت است تعریف دقیقی از خودمان بدهیم. ببینید! ممکن است چیزهایی از من در نقشم بیاید، ولی خیلی از نقشهایی که بازی کردهام هیچیک از خصوصیاتم در آن نبوده و فقط سعی کردم آن کاراکتر را بفهمم و درک کنم.
شما ازجمله بازیگرانی هستید که به سمت کارگردانی رفتید و با ساخت چند فیلم کوتاه وارد عرصه تولید فیلم شدید. چرا چنین تصمیمی گرفتید؟
مدتی هم فیلمنامه کوتاه و هم بلند نوشتم. هفت، هشت سال پیش بود که با نخستین فیلم کوتاهم به نام «یک روز قشنگ برفی» کارگردانی را تجربه کردم. به کارگردانی فیلم بلند علاقه ندارم. ساخت فیلم کوتاه امکانی فراهم میکند که بتوانم دغدغههای شخصی، باورها و اعتقاداتم را به فیلم تبدیل کنم؛ چون در فیلم کوتاه دغدغه اکران نداریم به خواستههای فیلمساز بیشتر نزدیک است.این تجربه هر چند برایم سخت اما راضیکننده بود .
شما بازیگر هستید و شاید بسیاری از دلمشغولیها، کارهای جانبی و سرگرمیها روی نگاه، انتخاب و هنرتان تأثیر بگذارد. چه چیزهایی از این دست باعث تغییر حس و حال و نوع نگاهتان میشود؟
آدمی نیستم که یک خط مستقیم در زندگیام داشته باشم. ممکن است دوران طولانی درونگرایی در زندگیام داشته باشم یا بالعکس؛ مثلا از جهت سینمایی فعال باشم و بیشتر با اطرافیان معاشرت کنم میخواهم بگویم که آدم بسیار ترکیبی هستم، اما اینکه چه نوع سرگرمی به من کمک میکند، نمیدانم. بهنظرم هر چه میآموزیم و میبینیم، وقتی از دریچه چشم بازیگر به آنها نگاه کنید جزو آموزشهای او بهحساب میآید. به این معنا که وقتی فیلم میبینید یا ورزش میکنید یا هر کار دیگری، در مجموع دردها، خوشیها، خواستهها، آرزوها همه و همه دستمایه کارتان میشوند تا آگاهانه از آنها استفاده کنید. استاد سمندریان همیشه میگفت؛ زندگی کنید. اگر بو میکنید واقعا بو کنید. به طبیعت نگاه نکنید. کاری کنید که همه اینها واقعا جذب وجودتان شود.
این روزها بازی شما را در فیلم «خفهگی» میبینیم. فیلمی که در آن با یک فضای گرفته و غمگین و ارتباطات گسسته و آدمهای نگران مواجهیم. قرار گرفتن در این فضا برای شما چه حس و حالی ایجاد میکرد؟
این فیلم نگاه و فضای خاصی دارد که از ژان رنو میآید. به همینخاطر فیلم «خفهگی» فضای روز را ندارد اما حس روز و زندگی شهری امروز را دارد. تهران یا ایران را در آن نمیبینید اما حس امروز در آن جاری است. این چیزی بود که آقای جیرانی کارگردان فیلم میخواستند. او یک فیلم متفاوت میخواست؛ فیلمی که کم بازیگر، فضای محدود، حس درونی و فضای سیاه و سفید همراه با گریزی به فیلمهای گذشته و متفاوت داشته باشد. برخی از مردم فضای سیاه و سفید را دوست دارند. من خودم عکسهای سیاه و سفید را دوست دارم و بهنظرم حس و حال دیگری دارند.
برای نقش زهره دنبال چه کاراکتری بودید؟
این شخصیت سهل و ممتنع است؛ یعنی در عین سادگی با یک حضور مؤثر عمق خودش را دارد. تلخی فضا برای این شخصیت هم وجود دارد.
رابطه زهره را- که شما نقش آن را بازی میکنید- با صحرا (خانم الناز شاکردوست) چطور تعریف کردید؟
زهره نزدیکترین و صمیمیترین فرد به صحرا است. او با زهره درد دل میکند. نوع رفتار صحرا با زهره در بیمارستان و خانه متفاوت است. فیلم توانسته به عمق روابط آدمها بپردازد؛ مثلا به زهره طوری پرداخته شده که وقتی فیلم را میبینیم، میفهمیم که این آدم آنطور که در ابتدای فیلم ساده میبینیم، نیست. او مثل خیلیهای دیگر آرزوها، ناکامیها، شکستها و ظاهرسازیهایی دارد و اصلا این زندگی، زندگی مورد علاقهاش نیست اما سعی میکند وانمود کند که هست. انتهای شخصیت او پر از حسرت و غم است.
چه تمرینهایی برای این نقش داشتید؟
خیلی تمرین نکردیم. کارگردان داستان را گفت و فیلمنامه را یکبار با بازیگرها دورخوانی کردیم. آقای جیرانی کسی را که انتخاب میکند، از قبل به این نتیجه رسیده آنچه را که برای نقش میخواهد، آن بازیگر میتواند بهخوبی انجام بدهد.به همین دلیل حین کار خیلی با بازیگر کلنجار نمیروند.
بهدنبال مابه ازای خاصی از این نقش در جامعه هم گشتید؟
آدمهایی مشابه شرایط زهره در جامعه ما هستند، اما اینکه بهصورت مشخص کسی را دیده باشم و از او تقلید کنم نه! هیچکدام از نقشهایم در سینما و تئاتر آدم بهخصوصی نبودهاند. همیشه چیزهایی از آدمهای مختلف در ذهنم میماند. شاید با دیدن یک عکس الهام بگیرم و به این نتیجه برسم که به کاراکتری که بازی میکنم نزدیک است.
نقش روبهروی شما را الناز شاکردوست (صحرا) بازی میکند. این نخستین بازی شما با ایشان در یک فیلم سینمایی است. ارتباطتان با خانم شاکردوست چطور بود؟
همبازی و همراه خیلی خوبی بودند. الناز اصولا دختر خیلی مهربان و علاقهمند به کارش است، بهخصوص این نقش را خیلی دوست داشت. خیلی مشتاقانه کار کرد و رابطهاش با من که فقط با ایشان بازی داشتم، خیلی خوب بود. به همین خاطر بین ما رابطه دوستانهای بهوجود آمد. فقط یک رابطه حرفهای بین ما نبود. عموما بعد از کار، مینشستیم و کلی با هم حرف میزدیم و دردل میکردیم. خیلی به هم نزدیک شدیم.
از نقشهایی که خانم شاکردوست بازی کرده کدام یک را دوست دارید؟
فیلم «خدا نزدیک است» را که در نقش معلم بود، میپسندم. همچنین بازیاش در فیلمهای«اتوبوس شب» و «خفهگی» را هم دوست دارم.
از بین نقشهای خودتان کدام یک را بیشتر دوست دارید؟
نقشهایم در فیلمهای «هنرپیشه» یا« یک روز قشنگ برفی» و همچنین در نمایش «عشقآباد» برایم چیز دیگری هستند. همه نقشهایی را که بازی کردهام دوست دارم؛ چون برای هر کدام انرژی و مایه گذاشتم. ممکن است در برخی از آنها نتیجه کار مورد پسندم نباشد، اما نقشم را دوست داشتهام.
دوست دارید چه اتفاق خوشحال کنندهای برایتان بیفتد؟
زندگیام مدتهاست شبیه رودخانهای است که در آن شنا میکنم. این رودخانه شاید مرا جایی ببرد که خوب و باصفا باشد و گاه شاید نه. به همین دلیل به نوعی خودم را به زندگی سپردهام. گاه آدم رویاهای زیادی دارد، اما رسیدن به آنها آنقدر به تعویق میافتد و گاه حتی رویاها آنگونه شکل عوض میکنند که کم میآورید. به همینخاطر دیگر کمکم سعی میکنید خیلی آرزو نکنید تا از به نتیجه نرسیدن آرزوهایتان سرخورده نشوید. بعد متوجه میشوید که خیلیها در جهان به چیزهای کوچکی که حقوق مسلمشان هم هست، نرسیدهاند. در نتیجه آرزوهایمان در مقابل آنها کم و کوچک میشوند. به همین دلیل غالبا خجالت میکشم و سعی میکنم تحمل کنم.
علاقهمندیهایتان شامل چه چیزهایی میشود؛ مثلا چه سبک موسیقی را دوست دارید؟
بیشتر موسیقی پاپ را دوست دارم.
تئاتر میروید؟
اگر بشنوم که کار خوبی در حال اجراست، حتما میروم. البته آخر هفته که خلوتتر است به نسبت دیگر روزهای هفته روزهای مناسبتری برای رفتن به تئاتر است؛ به شرطی که کارهای روتین آخر هفته اجازه بدهد. روزهای دیگر خیابانها خیلی شلوغ است و گاه برای دیدن یک نمایش مجبور میشوی ساعتها در ترافیک بمانی.
اهل گالری رفتن هستید؟
دوست دارم بیننده نقاشی ، مجسمه و عکس باشم. اگر نمایشگاههای سالانه برگزار شوند، چه بهتر؛ چون تعداد بیشتری اثر میشود دید.
میانهتان با ادبیات چطور است؟
شاعران کلاسیک مثل حافظ ، مولوی و سعدی را میخوانم. رمان هم زیاد میخوانم.
اهل سفر هستید؟
حال و هوایش بیاید، میروم؛ مثلا سالها پیش چند سفر طولانی به اروپا رفتم. البته خیلی با برنامه این کارها را انجام نمیدهم.
آن کشورها را با کشورمان مقایسه میکنید؟
آنجا خیلی چیزها خوب است اما به هر حال شهر و کشورم را بیشتر دوست دارم. اگر هم مقایسهای بکنم از این جهت است که چرا فلان کار خوب آنها را تا به حال نکردهایم یا چرا مانند آنها، از شهر و بناهای باستانیمان نگهداری نکردهایم. نه فقط بناهای باستانی که بناهای چند سال ساخته شده مان هم شامل همین مقایسهها میشود. در اروپا خیلی خوب از بناهای مشهورشان نگهداری میکنند. حتی در کوچکترین شهرهای دور افتادهشان آنقدر یک بنای تاریخی را خوب نگه میدارند که بسیاری دوست دارند خود را برای بازدید از آن به فلان منطقه برسانند. خب! طبیعی است که وقتی میبینم از میان این همه اثر باستانی و غیرباستانی که در ایران داریم، فقط به چند تایی که شاخص هستند، توجه میشود (که البته آنها هم در معرض تخریب هستند) ناراحت میشوم.
بیشترین نگرانیتان به چه چیزی بر میگردد؟
ببینید! همین خانههای قدیمی که در تهران و بیشتر شهرها وجود دارند، جزو تاریخ و هویت ما هستند و هر خدشهای به آنها وارد شود به هویتمان خورده است. باید تا میتوانیم تاریخ و هویت خودمان را حفظ کنیم و به آن مباهات کنیم. وقتی به کشوری میروید و میبینید توانستهاند مسئله ترافیک یا آلودگی هوا را حل کنند، دلتان میخواهد در آنجایی هم که خودتان زندگی میکنید، نظیر این اتفاق بیفتد. هر چیز خوبی که در جای دیگری از کره زمین وجود دارد، چرا ما از آن استفاده نکنیم؟!
رماننویس مورد علاقه شما کیست؟
گابریل گارسیا مارکز رمان نویس همیشگی مورد علاقهام است. از نویسندگان ایرانی محمود دولت آبادی، علی اشرف درویشیان، صادق هدایت را دوست دارم. «کلیدر» دولتآبادی رمان مورد علاقهام است. پیشنهاد میکنم خوانندگان روزنامه رمان بخوانند؛ چون خواندن رمان هم دایره واژگان آدم را گسترده میکند و هم با تخیل نویسنده همراه میشویم و از طرفی دیگر؛ تجربه ما را از زندگی بالا میبرد.
ورزش مورد علاقهتان چیست؟
ورزشهایی را که مردم دوست دارند میبینم. مسابقات فوتبال و کشتی را دنبال میکنم. قدمت کشتی و اشارات فردوسی به این ورزش پهلوانی آن را برایم خیلی جذاب میکند. خودم هم اهل ورزش هستم. در نوجوانی ژیمناستیک میرفتم و هیچ وقت شنا و کوهنوردی را کنار نگذاشتم. اسکی هم زیاد رفتهام.
کدام پیست را دوست دارید؟
خیلیها شمشک را بیشتر دوست دارند اما من بیشتر دیزین را میپسندم.با این همه زمانهایی که تئاتر کار میکردم و کارم بیشتر میشد، به پیست نمیرفتم.
از کودکی اهل بازیهای گروهی بودهاید؟
خیلی! اهل وسطی، لیلی، طناب بازی، والیبال و بسکتبال بودم. حتما میدانید که ارامنه معمولا در زمینه بسکتبال خوب هستند. با وجود اینکه قد بلندی ندارم با پررویی تمام بسکتبال بازی میکردم. دو سه تا از انگشتانم بارها حین بازی در رفتهاند. بازی های گروهی خیلی نشاط آور است. زمانهای گذشته که کامپیوتر نبود، بچهها بیشتر در فضای باز بودند.
اهل صنایعدستی ایرانی هستید؟
بعضی چیزها را دوست دارم و برخی از صنایعدستی مثل فرش را خیلی خوب میشناسم. خیلی هم به فرش و هنر قالیبافی علاقه دارم. قالی ایران فوقالعاده است و متأسفم که شرایط آنطور که باید نیست و خودِ خانوادههای ایرانی از فرشهای ایرانی استفاده نمیکنند و سراغ ماشینی میروند. هنر آن است که با دست بافته شود. ببینید! فرش ایرانی بهترین فرش دنیاست. واقعا نمیشود تصور کرد که یک ایرانی در خانهاش فرش ایرانی نباشد!
موزه فرش زیاد میروید؟
بارها رفتهام؛ مجموعه بینظیری است. فرش واقعا روح دارد. اگر یک فرش را خوب نگه دارید، حتی با وجود گذشت 40، 50 سال از آن، بخشی از خاطرات شما میشود و این روح آن فرش است.
بین گبه و فرش کدام را دوست دارید؟
فرش را میپسندم؛ چون گبه ساده است و مورد پسند اروپاییهاست. کارهای پیچیدهای را که در فرش اجرا میشوند، دوست دارم.
هیچوقت اهل کلکسیون بودهاید؟
نوار کاست و فیلم جمع میکردم و همچنین مجلهها و روزنامههایی که ارتباط با کارم داشتند.