// ۰۱ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۵۰

“ربنا آتنا ” نگاهش را *
آن دو تا گرگ دل سیاهش را
“و قنا “من عذاب شبهایی
که نبینیم روی ماهش را …

و از آن عطر در گریبانش
و از آن موی نیمه عریانش …
و از اینکه خدای نا کرده
گم کند توی شهر راهش را …

و از آن فلفل سیاهی که
روی لب های آتشین دارد …
و از آن قامتی که پیشش سرو
به زمین می زند کلاهش را …

و از آن دامنی که کوتاه است
و از آن بوسه ای که دلخواه است
و از آن چشم های خونریزی
که به جنگ آورد سپاهش را …

و از آن دلبر جسوری که
و از آن موی لخت بوری که
حلقه انداختست جوری که :
می کشد روی دار شاهش را …

و از آن لحظه ای که خواب شده
نفسش مثل عطر ناب شده …
آنقدر آیه ی عذاب شده …
که نپوشانده شیخ آهش را …

و از اینکه مرا بغل نکند
در خودش مثل قند حل نکند
و به کام دلم عسل نکند
و کند کار دلبخواهش را …

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.