زن را توان دوستی نیست.
او عشق را میشناسد و بس
بقیه ادامه ی مطلب
بیشترین افسوس زندگی ام رازمانی خوردم که فهمیدم
آدم ها خیلی ها را دوست دارند
اما فقط عاشق یک نفر میشوند
تو برای من همان یک نفر بودی
و من برای تو یکی از آن خیلی ها …!
اگر عالم بود خندان
مرا بی تو بود زندان
نگه داشتن یک زن بلد بودن می خواهد
یک زن از تمام مردانگی یک مرد هیچ نمی خواهد
جز یک خیال راحت
که همانطور که هست
بی هیچ توقع و پنهان کاری دوستش بداری
سالها گذشت و هی گفتیم فردا روز دیگریست
روزها یمان گذشت و هیچ کس، هیچ کس را نفهمید
از همه خلق دلارامم تویی …
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می دهد از حال نهانم
تو به تحریک فلک فتنه ی دوران منی
من به تصدیق نظر محو تماشای توام
میانِ این همه اگر
تو چقدر بایدی …
زنها همیشه نگران چیزهایی هستند
که مردان فراموش میکنند
و مردان همیشه نگران چیزهایی هستند
که زنان به خاطر دارند …!
آلبرت انیشتین
زن …
جنس عجیبی است
انگار آفریده شده تا روی عشـــق را کم کند
هر چه به جز خیالِ او
قصد حریمِ دل کند
در نگشایمش به رو
از درِ دل، برانمش
تمامت را دوست دارم
حتی
نبودنت را
مرا همین بس تو باشی
و صدایی که هر روز نام مرا در گوش باد بخواند
دیدگاه ها ۲