خدای من! با نعمتت مرا آغاز کردى؛ پیش از آن که چیزى به یادآمدنى باشم و از خاکم آفریدى و سپس در صلبها جایم دادى؛ ایمن از سختىهاى دوران و رفت و آمد سالیان و روزگاران و من در دهلیزهاى تاریخ و زوایاى قرون، هماره از صلبى به رحمى کوچ مىکردم و این لطف و احسان تو بود که مرا در زمان حکام کفر و در زمان عهدشکنان پیامبرْ ناشناس، لباس خلقت نپوشاندى و در وجود نیاوردى؛ بلکه زمانى روح آفرینش در
الهی!چه خوش روزی که خورشید جلال تو بما نظری کند...
چه خوش روزی که مشتاق از مشاهده جمال تو مارا خبری دهد...
جان خود را طعمه ی باز سازیم که در فضای طلب تو پروازی کند...
و دل خود را نثار دوستی کنیم که بر سر کوی تو آوازی دهد...
نام خواجه عبدالله انصاری یادآور سوز و عشق نوستالزیک انسانی که نی وجودش در تب وتاب نیستان وجود سرمدی بی خود و سرمست گشته وفغان برآورده.او از هنگامی که خود را شناخت در ذات اقدس محبوب خویش را غرقه ساخت.مدتی را تحت تعلیم شیخ ابوعبدالله طایی و امام یحیی شبانی به تلمذ پرداخت.
اما این قیل وقال مدرسه اورا راضی نمیداشت:((در اوایل تحصیل میجستم دلایل تفضیل و در طلب مجمل
یک حرف . . .
کهن شود همه کس را بروزگار ارادت...مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت گرم
جواز نباشد به پیشگاه قبولت....کجا روم که نمیرم بر آستان عبادت
شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان...تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت