به تازگی در فضای مجازی فیلمی از خواستگاری غیرمنتظره ی یکی از بازیگران طنز تلویزیون به نام «علی صالحی» در برنامه ی زنده از خانم پرستو صالحی منتشر شده است که بسیار پر سر و صدا بود و نظرات مختلفی را به همراه داشت. این حواشی باعث شد تا در گزارش امروز به اتفاقات عجیب و پرحاشیه ی زندگی خانم پرستو صالحی بپردازیم.
پرستو صالحی بازیگر سینما و تلویزیون ایرانی و متولد ۹ آبان سال ۱۳۵۶ در تهران است. او با ایفای نقش در سری دوم سریال طنز زیرآسمان شهر در نقش «بهناز پیرپکاجکی» خواهر «بهروز» مهران غفوریان به شهرت رسید.
البته او در سریال ها و فیلم های سینمایی همچون “عشق سالهای جنگ”، “مهر پنهان”، “همسفر”، “این زمینی ها” و “چشمهایش” نیز ایفای نقش کرده است.
به تازگی در فضای مجازی فیلمی از خواستگاری غیرمنتظره ی یکی از بازیگران طنز تلویزیون به نام «علی صالحی» از خانم پرستو صالحی منتشر شده است که بسیار پر سر و صدا بود و نظرات مختلفی را به همراه داشت.
این حواشی باعث شد تا در گزارش امروز به اتفاقات عجیب و پرحاشیه ی زندگی خانم پرستو صالحی بپردازیم.
کودکی لاکچری پرستو و برادرش امیر شاهین
پرستو صالحی دوران کودکی خود را به خوبی پشت سر گذاشت. پدرش تحصیلکرده و تکنیسین ارتش بود و سطح اقتصادی خانواده ی آن ها در سطح بالا و غبطه برانگیزی قرار داشت. او درباره ی دوران کودکی اش می گوید:
“همه چیز در خانواده خوب بود، اسباب بازی هایی داشتیم که همه ی فامیل حسرت آن را داشتند و هیچ مشکلی نداشتیم، کودکی دلچسبی بود و شیطنت زیادی داشتم، حتی به جای آب نفت خوردم…”
او درباره ی رؤیاهای کودکی اش هم گفته: “از بچگی بازی آقای جمشید مشایخی را خیلی دوست داشتم و آرزویم این بود که روزی او را از نزدیک ببینم. گذشت تا من بزرگ شدم و در چند فیلم هم بازی کردم و شناخته شدم. یک بار در مراسمی که در بانک کشاورزی برگزار شد من هم بودم، چند صندلی آن طرف تر آقای مشایخی نشسته بود. به سمت ایشان دویدم و گفتم که یک عمر مشتاق دیدنشان بوده ام.”
اتفاق تلخ در هشت سالگی، اعتیاد پدر و یک حسرت بزرگ
پرستو صالحی در ۸ سالگی متوجه اعتیاد پدرش شده، اعتیادی که باعث سردی روابط بین پدر و مادر و اعضای خانواده ی صالحی می شود. این مشکل تا جایی ادامه پیدا می کند که آنها مجبور به فروش خانه ی خود شده و مادر و برادرش به سر کار می روند. پدر آنها از کار اخراج می شود و به ناچار به مسافرکشی روی می آورد.
آنها در این سالها تلاش زیادی کردند تا پدرشان ترک کند اما موفق نمی شود و وقتی که پدرشان با مادرشان درگیری های متعدد فیزیکی پیدا می کند تصمیم به جدایی از پدرشان می گیرند.
از سال ۷۵ به مدت ۱۳ سال آنها از دور جویای احوال پدرشان بودند تا این که یک روز متوجه غیبت طولانی مدت پدر خود شده و وقتی که به منزلش می روند با جنازه ی پدرش که از شدت درد دستش را گاز گرفته بود مواجه می شوند.
پرستو صالحی حالا یک حسرت بزرگ در زندگی اش دارد، او دلش می خواهد که آن دوران برگردد و به درمان پدرش کمک کند و او را ترک نکند.
ماجرای پرستو صالحی از ” یه لنگه پا در صف اتوبوس ” تا پرکشیدن مژگان دختر پولدار خوش قلب
پرستو صالحی : “سال ٧٥وقتی پدرم رفت نقطه ی زیر صفر فقرو تجربه کردیم وسایل خونه مونو با کلنگ نابود کرده بود دویست هزار تومن پول پیش خونه رو هم از صاحبخونه گرفته بود، دیگه خونه هم نداشتیم رفتیم خونه مادربزرگم موندیم ولی اونجا کوچیک بود آخه دو تا خاله ام هم با مامان بزرگم زندگی می کردن جا نبود.
برای همه مون، عمه ام گفت من برم خونه ی اونا دو سال فقط اخر هفته ها مامانم و امیر و می دیدم من امیری که تمام عمرمون نفس به نفس هم بودیم از هم دور موندیم شب ها براش تو دفتر خاطراتم نامه می نوشتم، امان از اون دو سال دوری …
خونه مادر بزرگ و فروختن سهم مامان و دادن شد یک آپارتمان ٥٠ متری اجاره کنیم تو نارمک هر سه تامون کار می کردم مامان سوزن صدتا یه غاز میزد امیر کارگری و من روسری از تولیدی میگرفتم دورشو منجوق دوزی می کردم، یواش یواش اسباب خونه تونستیم بگیریم…
راستش اعتماد به نفسم تموم شده بود رویای بازیگر شدن هم همینطور تا مژگان اومد تو زندگیم پیش دانشگاهی با هم می رفتیم یه دختر پولدار ولی مشتی اومد و شد پشت پناهم، انگیزه می داد می گفت پرستو چیت از فلان هنرپیشه کمتره باید بخوای خلاصه راهم انداخت با کار حرکات فرم شروع کردم ماهی هشت هزار تومن بهم میدادن برای منی که صبح ها تو صف اتوبوس یه لنگه پا وامیستادم و معمولا دیر میرسیدم سر کلاس خیلی بود،
انقدر درس خوندیم من و امیر که جفتمون دانشگاه قبول شدیم امیر کامپیوتر من بازیگری کارگردانی باید ثابت می کردیم ما مافنگی و بدبخت نمی شیم، شهریه ترم اول و عموم گفته بود کادو قبولیم میده اما ترم دو چی؟! نشد نمیشد انصراف دادم ، تلخ بود…
ولی مژگان بود کنارم مثل کوه پله پله هلم میداد… پلان به پلان و یک سکانس اولین نقشم بود سال ٧٧بازیگر شدم حالا درجه بندیش اصلا مهم نبود، کابوس تموم شده بود تا ضربه ی کاری بعدی… سال ٨٠ مژگانی که چراغ راهم شده بود پر کشید،
لعنت به سرطان، ولی اون کارشو انجام داده بود من پرستویی شده بودم که نفرت و کینه و حسادت و نمی فهمیدم مثل اون ، همه رو دوست داشتم مثل اون، رفیق بودم برای همه مثل اون، تصمیم گرفتم مژگانِ زندگی بقیه باشم…
از پدر خبر نداشتم آخه مژگان جای خالی اونو پر کرده بود ولی گویا قسمت تکیه گاه داشتن نبود، تکیه گاه بودن بود….”
پرستو و یک اتفاق وحشتناک؛ تحویل اشتباهی جسد مادربزرگ
صالحی همچنین در صفحه اینستاگرام خود، درباره اتفاق «عجیب و وحشتناکی» که در اواخر سال ۸۶ برای خانوادهاش رخ داده بود، نوشته است: «اسفند ماه١٣٨٦ اتفاق عجیب و وحشتناکی برای خانواده ما افتاد باورتون میشه جسد مادربزرگ منو بیمارستان اشتباها تحویل یک خانواده دیگه داده بود و اونا هم بدون اندکی توجه به خاک سپرده بودن اونم با تفاوت وزنی ٤٠ کیلو ؟!! یعنی اشتباه بیمارستان که منجر به تعویض کادر مدیریت شون شد یک طرف اون خانواده بیعاطفهای که یک نیم نگاه به جسد مادرشون ننداخته بودن یک طرف !؟
بالاخره با حکم حاکم شرع نبش قبر صورت گرفت و مادربزرگ من بعد دو روز در خاک بودن دوباره با دعای تلقین درست به خاک سپرده شدن ولی من هنوزم بعضی شبها مثل امشب فکر می کنم مگه میشه آدم به مادرش انقدر بیتوجه باشه!
موقع تحویل موقع دفن؟! مگه داریم ؟! البته ماجرای عجیب و دردناکه خانواده ما باعث شد که بعد از اون مسئولین بهشت زهرا چندین بار دم غسالخونه از خانوادهها بخوان متوفای خودشون رو شناسایی کنن بعد تحویل بگیرن، بپرسین بهتون میگن همین ماجرارو …
و سوژه فیلم و سریال هم شد البته. خدا همه مادرها و پدرهارو مادربزرگ، پدربزرگ هارو حفظ کنه و روح همه مادرها و مادربزرگها و پدر و پدربزرگهای درگذشته شاد و اینکه مریضی، پیری و مرگ برای همه هست.»
علی صالحی در واکنش به ماجراهای خواستگاری اش در صفحه ی اینستاگرام خود نوشت: “سلام دوستان عزیز و گرامی . این اتفاق خواستگاری در برنامه زنده فقط یک شوخی بود برای شاد کردن شما خوبان، خانم پرستو صالحی دوست و همکار قدیمی من هستن و این اتفاقی هم که در برنامه زنده پیش اومد به خاطر ظرفیت و شعور بالای ایشون بود، نه قصد بی احترامی و نه هیچ قصد دیگه ای وجود نداشت، شاد باشید و سلامت. پ.ن : این توضیح برای دوستانی بود که همچنان پیگیر هستن.”
هر روز که از خواب بیدار می شوم، می بینم هنوز امروز است؛ و فردا نیامده است، فردا واژه ای بیش نیست، هر چه که هست امروز است. امروزت قشنگ، امروزت عاشقانه…، امروزت شاد