بخیلی حکیمی را دید که به محنت بسیار سنگ از معدن نقره می کند، ریزه می ساخت بعد از آن می گداخت و قراضه ای حاصل می کرد و با آن معاش می گذراند.
بخیل گفت: ای حکیم، معیشت از این آسان تر میسر است، این همه محنت چرا می کشی؟
گفت: به این محنت و مشقت زر حاصل کردن بر من هزار بار آسان تر است که از مشت تو یک فلس بیرون آوردن.
لطیفه و لبخند سهل آبادی
روزنامه خراسان
تگ هاحکایت سعدی