در اواسط دهه ۱۸۰۰ میلادی، مزرعهدارهای شهرستان سو در آیووا واقع در نبراسکا، یک سازه مارپیچ بسیار عجیبی را از زیر زمین کشف کردند که از موادی شبیه سنگ ساخته شده و از زمین بیرون آمده بود.
ضخامت این سازه مارپیچی، به اندازه بازو و ارتفاع آن بلندتر از قد یک انسان بود. از آن جا که کشاورزان نمی دانستند این سازه دقیقا چیست و از کجا امده، آن را «مارپیچ شیطان» نامگذاری کردند.
این ساختار عجیب و معماگونه نخستین بار در سال ۱۹۸۱ میلادی مورد توجه کارشناسان باستان شناسی و زمین شناسی قرار گرفت. دکتر ای اچ باربور، در سال ۱۹۸۱ تصمیم گرفت تا روی این نمونه ۲٫۷ متری که مزرعهدارهای محلی آن را کشف کرده بودند، آزمایش و تحقیق کند.
وی در پی مطالعاتش متوجه شد که این سازه مارپیچی در واقع از لوله های مملو از ماسه تشکیل شده و دیواره بیرونی آن ها از مواد لیفدار پوشانده شده است.
گمانه زنی اولیه زمین شناس موردبحث این بود که این ساختار می تواند فسیل باشد، اما اینکه فسیل چه چیزی است را نمی دانست. به همین خاطر، وی نیز نام این مارپیچ را Daemonelix نامید که هممعنای همان نام محلی، یعنی «مارپیچ شیطان» است.
یک سال پس از کشف این مجسمه، باربور نخستین فرضیه خود را اعلام کرد. مواد الیافی سطح این سازه نخستین سرنخ ها را در اختیار این محقق قرار داده بودند. پس از آن نیز، پیشینه زمین شناسی منطقه به وی کمک کرده بود تا فرضیه ای که ذکر خواهیم کرد را ارائه کند.
باربور اعتقاد داشت که این سازه، در واقع ریشه اسفنج دریایی غولپیکری است که در گذشته های دور در دریاچه های آبشیرین در این منطقه به وفور یافت می شده اند.
در حال حاضر این نظریه چندان مورد قبول دانشمندان قرار ندارد. همین طور باید گفت، مساله ای که هنوز برای آن پاسخی پیدا نکرده اند وجود استخوان های جانوران جونده در داخل این مارپیچ است.
همچنین محققان کنونی ثابت کرده اند که سنگ های اطراف مارپیچ شیطانی به چمنزارهای مناطق نیمه خشک بیشتر شباهت دارند تا نمونه هایی که در کف دریاچه ها و رودخانه ها زندگی می کنند. به همین خاطر، گمانه زنی می گردد که شاید این فسیل به گونه جدیدی از گیاهان غول پیکر تعلق داشته باشد.
اما در نهایت، استخوان حیوانات جونده باعث شد تا فرضیه فسیل گیاهی به طور کلی رد گردد.
در سال ۱۸۹۳، ادوارد درینکر کاپ و تئودور فاش به صورت جداگانه فرض را بر این گذاشتند که مارپیچ شیطان، باقی مانده از حفره های مارپیچی باستانی است که با ماسه و لجن پر شده است. استخوان های یافت شده در داخل این سازه ها نیز به جانورانی تعلق دارد که این گودال ها را حفر کرده و در همان جا مدفون شده اند.
البته با تمام این تفاسیر، باربور همچنان روی فرضیه خود مبنی بر فسیل گیاهی بودن این سازه پافشاری دارد و معتقد است که این مارپیچ بسیار خوشساخت تر از آن است که حیوانات آن ها را ساخته باشد.
اما در نهایت، پس از کشف نشانه های خراشیدگی در اثر ناخن یا چنگال حیوانات در بخش داخلی این مارپیچ مشخص شد این سازه فسیل گیاهی نیست. در سال ۱۹۰۵ نیز حیواناتی که مسوول این خراشیدگی بودند کشف شدند. در نتیجه تحقیقات مشخص گشت که نوعی سگ آبی که در حال حاضر نسل آن منقرض شده، این گودال ها را حفر کرده است.
این حیوان Palaeocastor نام دارد و گفته می شود که ۲۲ میلیون سال پیش در بدلنز آمریکای شمالی زندگی می کرده است.
گفته می شود که این حیوان اندازه موش خرما آمریکایی (ودچاک) یا حتی کوچک تر از آن بوده است. آن ها دم، گوش و چشم های کوچک همانند گوفر (سنجاب آمریکایی) داشتند اما ناخن های تیز و دندان های جلویی تیزی داشتند که برای حفاری استفاده می کردند.
شواهد بر این اساس است که سگ آبی منقرض شده، پاهای عقب خود را روی محور مارپیچ قرار داده و به تدریج خود را به سمت زمین می کشیده است. چند متر در زیر زمین، این حیوان برای استراحت فضای بیشتری را حفاری می کرده است.
برخی از این اتاقک های نشیمن حاوی فرورفتگی هایی در بخش زیرین خود هستند که شاید محلی برای زهکشی آب بوده یا به عنوان مستراح مورداستفاده قرار می گرفته است.
برخی از این حفره ها همچنین شامل محفظه های شیبدار قابل سکونت هستند که احتمالا حیوان را از طوفان و سیل در امان نگه می داشته است.
فرم مارپیچی این سازه ها همچنین یک وسیله دفاعی در برابر شکارچیان به شمار می رفته تا نتوانند به راحتی به بخش زیرین زمین و محل سکونت سگ آبی برسند. بعلاوه، حیوان مورد بحث با این ساختار راحت تر می توانسته گل و لجن را از داخل محل سکونت خود بیرون بریزد.
گفته می شود که دیرینبیدستر ها در دوران الیگوسن ها که اکوسیستم زمین تغییر کرده و از آب و هوای مرطوب به اقلیم خشک رسید، منقرض شده اند.