پرده بکارت موضوعی هست که برای دختران بسیار حیاتی هست ودر شب زفاف باید آنرا برای داماد اثبات کنند تا بتوانند زندگی کنند. زنان زیادی میباشند که سالیان سال رازی بزرگ رابا خود به دوش میکشند. خیلی از زن ها با رازهایشان مدت هاست زیر خاک رفتهاند.
خیلی ها هرروز صبح که از خواب بیدار میشوند نخستین چیزی که ذهن شان را مشغول میکند راز بزرگشان هست; رازهایی که گاهی وقتها دردآور, عمیق و زجرآورند.وقت آن هست که ما زنها دیگر رو دربایستی را کنار بگذاریم و کمی از خود ما بنویسیم;
از رازهای زنانه مان که طبق معمول جرات نمی کنیم آسان درمورد انها حرف بزنیم. مخفی می کنیم و مخفی میکنیم. خیلی وقتها در تنهایی فقط با خود ما درمورد آن حرف می زنیم. حتی گاهی خود ما را سرزنش میکنیم, بدون این که از کسی بپرسیم. نه در مدرسه تعلیم زنانگی دیدهایم, نه در درس دو واحدی تنظیم خانواده در دانشگاه, نه حتی درخانواده.
در ادامه, سه روایت میخوانید از سه زن که محصول یک جامعه تعلیم ندیده و ناآگاهند. سه زن که سال هاست رنج می کشند و بغض خودرا فرو خوردهاند و هیچکس دردشان را لمس نکرده هست.
فرشته, 52 ساله, اهل تهران;
نوجوان که بودم عادتهای ماهانه بسیار طولانی و سختی داشتم. خیلی اذیت میشدم. برای همین یک روز با مادرم رفتیم دکتر. تشخیص دکتر آن زمان این بود که من باید کورتاژ «یک عمل جراحی به معنای تراشیدن جداره داخلی رحم به وسیله ابزاری به اسم کورت رحمی» کنم. خب در آن سالها ناآگاهی چندان بود. من نمی دانستم قرار هست در کورتاژ چه اتفاقی بیفتد. حتی مادرم هم نمیدانست.
خلاصه سرتان را درد نیاورم; من کورتاژ کردم تا مشکل عادت ماهانهام حل شود. بعد از این عمل, من تغییراتی در بدنم احساس می کردم که برایم عجیب بود اما با کسی درمورد آن صحبت نمیکردم. یادم هست یک بار درمورد این تغییرات از مادرم سوال پرسیدم که او در پاسخ فقط به من گفت; “چیزی نیست”
چند سال بعد, ازدواج کردم. شوهرم آدم روشنی بودو قبل از ازدواج مرا وادار نکرد که گواهی سلامت بگیرم. رفتیم سر منزل و زندگی مان. من برای نزدیکی با او کمی ترس داشتم. برای همین به دکتر زنان مراجعه کردم. وقتی موضوع ترسم رابه دکتر گفتم, او در پاسخ گفت; “باید معاینهات کنم.”
من هم پاسخ دادم من هنوز دوشیزه هستم و نیازی به معاینه نیست. اما دکتر نپذیرفت و شروع کرد به معاینه. یک دفعه گفت; “خانوم! کی گفته شما دوشیزهای؟ بکارت شما بطور کامل از بین رفته
عرق سرد نشست روی تنم. حالم بد شد. نفسم بالا نمیآمد. یک دفعه جهان جلوی چشمم سیاه شد. شوهرم هم پشت در اتاق دکتر نشسته بودو من واقعا نمی فهمیدم چه اتفاقی برایم افتاده; “چطور ممکنه خانوم دکتر؟ من تا اکنون با هیچ مردی نزدیکی نداشتم.
” یک دفعه ذکر کورتاژی افتادم که در دوره نوجوانی انجام داده بودم. موضوع رابه دکتر گفتم. او هم حیرت زده پاسخ داد; “خب; معلومه خانوم. با کورتاژ که بکارتی برای زن باقی نمیمونه. مگه دکترتون بشما اینو نگفته بود؟”
من یخ کرده بودم. ترسیده بودم. لباسم را پوشیدم و از اتاق آمدم بیرون. شوهرم چشم براه نشسته بود. گفت; “چی شد؟” گفتم; “میگه من باکره نیستم.” شوهرم چند دقیقه نگاهم کرد و هیچ نگفت. چند ساعت سکوت سختی بین ما گذشت. یک دفعه صدایم کرد; “فرشته! این موضوع یه راز بزرگ بین من و توئه; برای همه ی وقت.
حتی یه نفرم نباید از اتفاقی که واسه تو افتاده باخبر بشه.” گفتم چشم و بعد رفتم برای خودم گریه کردم. گذشت و گذشت. هر وقت پیش شوهرم مینشستم از او خجالت می کشیدم. خدا شاهد هست که هیچگاه به روی من نیاورد اما من شرمم میشد. یعنی یقین کرده بود؟ نمیدانم.
همه ی سالهای زندگی من با این غم گذشت. پایان چراباید این رخداد برای من میافتاد؟ 50ساله که شدم,, یک درد اخیر آمد سراغم. باید رحمم را از بدنم خارج میکردم. مجدد رفتم پیش دکتر زنان. می خواست معاینهام کند.
بغضم گرفت. گفتم دکتر! شما رابه خدا نه. با تعجب نگاهم کرد و گفت; “خانوم! من یه دکتر جراحم. تا شما رو معاینه نکنم, نمیتونم ببرمتون اتاق عمل.” بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن و از اول همه ی چیز را برایش تعریف کردم.
پا به پای من گریه کرد. گفت; “از دکتری که کورتاژت کرده تعجب می کنم. اون باید از تو و خونوادهت برای اینکار اجازه میگرفت و دکتری قانونی هم باید از بین رفتن بکارت با عمل جراحی رو تایید میکرد. چرا مادرت پیگیری نکرد؟ چرا این همه ی سال زندگیتو تباه کردی؟ چرا دکتری قانونی نرفتی؟
من اما هنوز درد دارم. هنوز ناراحتم. هنوز که هنوز هست وقتی می روم عروسی, شب که می آیم منزل تا صبح برای آن عروس گریه می کنم. با خودم میگویم یعنی چه می شود؟ می دانی چند سال هست دارم رنج میکشم؟ اصلا می دانی چه میزان سخت هست؟ هیچکس حرف مرا نمیفهمد. 20 سال بیشتر هست که دارم زجر میکشم.
مریم, 37 ساله, اهل شیراز;
عادت ماهانه برای من یک ترس بزرگ هست. همه ی وقت با وحشت انتظارش را می کشم. عادتهای ماهانه من خیلی عجیبند. دردش آن قدر ترسناک هست که از حال می روم و برایم اورژانس خبر می کنند. باید شانس بیاورم که هم زمان با شروع عادت ماهانه در منزل باشم. وقتهایی که در محل کارم این درد سراغم می آید, پیش همه ی بیحیثیت می شوم. میفهمم همکاران زیرزیرکی درمورد من حرف میزنند و میخندند. من رنگپریده و بی حال میشوم
و دوستانم آبقند برایم درست میکنند. اورژانس می آید به محل کارم. خیلی بد هست. افزون بر این که درد جسمی دارم, از نظر روحی هم آسیب می بینم. چون عالم و آدم میفهمند. هر زمان که درمورد این موضوع با مادرم حرف میزنم, می گوید; “تا ازدواج نکنی, همین هست.” دو سال پیش به مادرم گفتم,
می گویند یک عمل جراحی هست که اگر آدم انجام بدهد, درد زمان ماهانهاش کم میشود. مادرم لبش را گزید و گفت; “محال هست.” من هنوز ازدواج نکردم و هنوز درد می کشم. نمیدانم تا کی باید اوضاعم این طوری باشد.
پری, ۶۸ ساله, اهل تهران;
بچه بودم. شاید مثلاً 10 سال یا 11 سال. با پدر و مادرم رفتیم باغ پدربزرگ برای تفریح. آتش روشن کردیم و داشتیم با بچهها دور آتش بازی می کردیم. نمی دانم چه شد; یعنی اصلا یادم نیست. افتادم روی آتش و سوختم. بخش زیادی از اندام جنسی من سوخت. مادرم فکر میکرد خیلی بد هست
که برای این موضوع به دکتر مراجعه کنیم. خب, خیلی سال پیش بود. مردم اندازه اینروزها آگاه نبودند. من هیچوقت درمورد این موضوع با کسی صحبت نکردم.مادرم گفته بود حرفزدن درمورد این ماجرا اصلا کارساز نیست. اما خودم فهمیده بودم که این رخداد, آینده من را تهدید می کنند. ۱۸ ساله که شدم, پسر
همسایه یک دل نه صد دل عاشقم شد. یک روز با او صحبت کردم و گفتم ما نمیتوانیم باهم ازدواج کنیم چون من یک مشکل بزرگ دارم. راستش فضای آن زمان اجازه نمیداد که مشکلم را بیان کنم. گفت که هر مشکلی باشد میپذیرد. گفتم مشکل من چیزی هست که تو اگر آنرا بفهمی از این که به من ابراز علاقه کردهای, منصرف می شوی. گفت محال هست. از من پافشاری و از او انکار. ما ازدواج کردیم. جشن عروسی که به پایان رسید, رفتیم منزل خود ما.
همان شب که مشکلم را متوجه شد, سرم داد کشید. من هم شروع کردم به گریهکردن. هفت سال کجدار و مریز باهم زندگی کردیم. او فقط داد میزد و من فقط گریه میکردم. انگار نه انگار که یک روز عاشقم بود. یک روز صبرم به پایان رسید. از منزل زدم بیرون و زندگی با وی را تمام کردم.
30 سال هست که تنهای تنها هستم. دراین سالها هر مردی که آمد سراغم و ابراز علاقه کرد, فقط گفتم; “من یک مشکلی دارم که نمی توانم با کسی ازدواج کنم.”
اینها فقط قصه زندگی سه زن هست که سالهای سال هست رنجی عمیق را بر دوش می کشند; رنجی که ناشی از ناآگاهی هست. بنظر شما اگر دکتر فرشته به او درمورد کورتاژ توضیح داده بود, او نمیتوانست تصمیم درستتری درمورد بدن خودش بگیرد؟ اگر مریم دریک جامعه آگاه زندگی میکرد و بجای این که دردهایش را برای مادر ناآگاهش شرح دهد
به دکتر متخصص مراجعه می کرد, هنوز هم اینقدر درد می کشید؟ اگر مادر پری یک زن آگاه بودو پس از حادثه آتشسوزی وی را نزد دکتر میبرد, آیا او بازهم یک زن تنهای ناراحت بود؟
شما چه میزان نسبت به بدن خودتان آگاه هستید؟ هر چند وقت یکبار به دکتر زنان مراجعه میکنید؟ درمورد قضایا زنانهتان با چه کسی مشورت می کنید؟ اصلا تا حالا کسی درمورد زنانگی بشما تعلیم داده هست؟
شاید با خواندن این روایتها با خودتان بگویید که این حرفها دیگر قدیمی هست ودر سال 1396 همه ی زنان و دختران ایرانی آگاه میباشند و بهموجب رسانه ها دیگر همه ی زنان آگاهیهای ضروری را نسبت به بدن خودشان به دست آوردهاند. درست هست که جامعه نسبت به سالهای قبل آگاهتر شده هست
اما هنوز هم دخترانی در شهر های بزرگ میباشند که تا حالا گذرشان به مطب دکتر زنان نیفتاده هست. هنوز هم دخترانی میباشند که وقتی زندگی مشترکشان را شروع می کنند, اطلاعات چندانی درمورد خودشان و روابط زناشویی ندارند.
سارا 26 ساله و مجرد می گوید; “من تا همین چند وقت پیش نمی دانستم که دختران مجرد هم باید هر از چندگاهی به دکتر زنان مراجعه کنند اما یک مطلب در اینترنت خواندم که درمورد اهمیت این موضوع بود.
وقتی رفتم دکتر و از او خواستم من را معاینه کند, با لحن بدی گفت; برو بخواب رو تخت. چند دقیقه معاینه کرد و با تمسخر گفت; نترس, هنوز سالمی! لحن آن دکتر که خودش هم بانو بود, خیلی مرا خجالتزده کرد. دیگر پایم را مطب دکتر زنان نگذاشتم.”
سمیه 31 ساله که بتازگی ازدواج کرده هست نیز میگوید; “وقتی میخواستم عقد کنم به کلاسهای آموزشی رفتم که آن هنگام میگفتند حضور دراین کلاس الزامی هست. من فکر کردم این کلاسها خیلی می تواند به من بعنوان یک زن کمک کند اما وقتی رفتم, یک فیلم خیلی قدیمی برایمان اکران کردند که شاید مرتبط به 30سال پیش بود. یک نفر هم آمد درمورد راههای پیش گیری از بارداری برایمان توضیح داد. همین.”
دکتر فاطمه نعمتاللهی, دکتر زنان و زایمان هست که در وب سایت خود توضیحات مبسوطی درمورد اهمیت مراجعه زنان به دکتر عرضه داده هست. این دکتر می گوید; “این یک موضوع بسیار مهم برای زنان هست که چه هنگامی باید به متخصص زنان مراجعه کنند. گاهی اوقات سرتان بیش از حد شلوغ هست.
گاهی اوقات خیلی خجالت می کشید اما برای همه ی زنان, یک زمانی به وقت دیدار با دکتر نیاز هست. اگر شما مرتب به دکتر زنان مراجعه کنید, بیماریهایتان زودتر تشخیص داده میشود و زودتر هم التیام پیدا می کنید.”
او معتقد هست; “شمار زیادی از بانوها به علت ترس یا خجالت, معاینات دورهای مخصوص زنان رابه تعویق می اندازند. کم نیستند بانوهایی که به سن 30سالگی میرسند و هنوز یک بار هم به مطب متخصص زنان مراجعه نکردهاند! این ترس و نگرانی بی مورد احتمال ایجاد عوارض و خطر پیشرفت انواع بیماریهای زنانه را بالا می برد.”
نعمتاللهی ادامه می دهد; “مقدور هست فرد, مبتلا به ویروس زگیل تناسلی شده باشد ودر عین حال علامتی از خود نشان ندهد در حالیکه شاید این ویروس باعث ایجاد تغییراتی در دهانه رحم او شده باشد و بعد از چند سال تازه متوجه شود به سرطان پیشرفته دهانه رحم مبتلا شده هست.
مضمون مهم این هست که اگر زودتر به مطب متخصص زنان مراجعه کرده بود, خیلی آسان میتوانست در مراحل اولیه سرطان, آنرا ریشهکن کند. پس اجازه ندهید ترس و وحشت از معاینات, سلامتتان رابه خطر بیندازد. همین امروز از یک متخصص زنان وقت بگیرید.”
این دکتر تاکید میکند; “بانوها از زمان بلوغ میتوانند مراجعه به متخصص دکتر زنان را شروع کنند چرا که امروزه بیماریهای زنانه از جمله تخمدان پلیکیستیک, کیستهای درموئید, کیستهای ساده تخمدان و بینظمی قاعدگی در بین نوجوانان شیوع بالایی پیدا کرده هست. بعد از ازدواج نیز مراجعات دکتری به متخصص زنان دیگر حالت اختیاری ندارد و باید به صورت سالانه انجام شود; حتی اگر هیچ مشکلی نداشته باشند.”
درست هست که ناآگاهی جنسی همان طور که در بین زنان وجوددارد در بین مردان هم دیده می شود اما از آنجا که زنان از نظر روحی و جسمی حساستر میباشند و طبق معمول بیشتر به علت شرم و حیا از بحث دراین اساس خودداری میکنند, دراین گزارش مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته اند.