// ۲۱ مهر ۹۸ ، ۱۴:۳۸

به تو نگاه کردن

آتشی ست، 

مانده از سال های سوختنم

زیر خاکستر

این سرفه های از سرِ نگفته ها و خجالت

چیزی را عوض نمی کنند

من هنوز به اندازه ی نداشته هایم 

دوستت دارم

نداشته هایی که قد کشیده تر از سال های قبل

مسافت بین ما را بیشتر می کنند؛

کیلومترها راه آمده ام

و اینک

در میان دست هایت هزارتوی بی پایانی را می بینم

که مرا یاد چین های روی پیشانی ام 

-همان سوغات سال های سوختنم-

می اندازد؛

دوستت دارم 

به اندازه دلبستگی خسته ای به خواب

و دلتنگم 

به اندازه ی مسافری برای خانه؛

می خواهم اینبار زمان

مسافت طولانی تری را طی کند

تا کمی بیشتر 

به خطوط ناخوانای صورتت خیره شوم؛

اینگونه که می خندی 

آرزوهای مرا چال می کنی

که خوب می دانم هرگز صاحب آن خنده ها

نخواهم شد؛

پاهایم را در دستانم گرفته ام و

دست های خود را به جیب هایم می سپارم

و نداشتنت را ادامه می دهم؛

می خواهم

سیگارم را با تمامی چراغ ها قسمت کنم

و ریه های شهر را بسوزانم

سال هاست پشت دودها پنهان شده ام

دودهایی برای تنها نبودن 

که سیگار زبان مشترک تنهایان جهان است؛

عزیزم

انسانی که می شناختی سال هاست

وارونه می خندد

اشتباهی که محو نمی شود

با هیچ غلط گیری

کج شدن حوصله را نشان می دهد 

به وقت دلتنگی؛

گونه ای از دلتنگی

مدام

حوصله ام را سُر می دهد

و گونه هایم را ساعت ها خیس می کند؛

هنووووز 

باور کن 

هنوووووووز

می توانم به پایت بنشینم ولی

این قصه سال هاست

قهرمان دیگری دارد.

#بهادر_یحیی

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.