به جای علامت سوال چه عددی باید قرار گیرد؟
با توجه به رابطه های موجود بین اعداد فوق، عدد داخل مثلث سمت راست را بیابید.
مسافری می خواهد از یک بیابانی با پای پیاده عبور کند که 12 روز به طول خواهد انجامید. او باید برای حمل آب و آذوقه مورد نیاز سفر باید تعدادی باربر روزمزد استخدام کند. آیا می توانید کمترین تعداد باربران لازم را برای این سفر، مشخص کنید. توجه داشته باشید که لازم نیست باربران تمام راه را با مرد مسافر همراه باشند. و نکته دیگر اینکه هر نفر (مسافر و باربران) می توانند آب و آذوقه مورد نیاز 8 روز یک نفر را با خود حمل کنند.
یک مکعب داریم که آن را باز کرده ایم و هر شش وجه آن را به راحتی می بینیم. حال می خواهیم آن را دوباره تا بزنیم.
مکعبی داریم که بر روی هر یک از شش وجه آن، یک طرح متفاوت وجود دارد. این مکعب را در حالت باز شده مشاهده می کنیم. حال اگر آن را دوباره تا بزنیم، به کدام مکعب نمی رسیم!
توجه کنید چه وجه هایی نمی توانند مجاور هم قرار گیرند و البته به چیدمان اجزاء هر وجه و جهت خطوط بر روی آنها، توجه ویژه ای داشته باشید.
به شکل بالا خوب توجه کنید. آیا می توانید تعداد چهارگوش های شکل را بشمارید؟
در شکل فوق، باید از یک نقطه شروع کنید، بدون اینکه از مسیری دوبار عبور کنید ( و البته حرکت شما باید بصورت پیوسته باشد) به نقطه شروع بازگردید به طوری که کل مسیر را پیموده باشید.
تست هوش با جواب
کاغذ مستطیل شکلی را چندین بار تا کرده ایم. در هر مرحله تا بر روی خطی موازی دو ضلع و در وسط آن ها زده شده است تا به مستطیلی با مساحت نصف مستطیل قبل برسیم. واضح است که در هر مرحله این کار به دو روش (افقی و عمودی) امکانپذیر است. در نهایت، همه تا ها را باز کرده ایم و دیده ایم در مجموع ۳۱۸ خط تای افقی و عمودی تولید شده است. کاغذ چند بار تا شده است؟
الف) ۱۳ ب) ۱۴ ج) ۱۵۹ د) ۳۱۷ ﻫ) ۳۱۸
مردی یک طوطی را که حرف میزد در قفس کرده بود و سر گذری مینشست. اسم رهگذران را میپرسید و به ازای پولی که به او میدادند طوطی را وادار میکرد اسم آنان را تکرار کند.
روزی حضرت سلیمان از آنجا میگذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را میدانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: «مرا از این قفس آزاد کن.»
یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی استخدام کرد.
کارگر ها موقع اذان نمازشونو می خوندند.
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و