// ۰۹ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۱۷
یک هفته و چند چهره؛ عروسی بهاره و شهرزاد بی چاوشی

یک هفته و چند چهره؛ عروسی بهاره و شهرزاد بی چاوشی
در هفته های کم خبری نوشتن سخت تر می شود، نوشتنی که طبع شما را راضی کند. دوست داشتیم از نجفی بنویسیم که به تازگی نوشته بودیم. از جهرمی هم به همچنین. از فراکسیون امید و عارف هم خیلی نیست که نوشته ایم. برخی سوژه ها را مصرف کرده بودیم و برخی دیگر هم  نوشته نشوند، سنگین تر است. این شرح مختصر قرار است توجیه این باشد که برخی اوقات به رغم میل باطنی از سوژه های دست دوم و کم خطر استفاده می کنیم. می دانیم که شاید برخی سوژه ها اساسی نیست، اما خب مصلحت این طورایجاب می کند.
 

حسن فتحی یا (قصه گو هفته)

برای عاشقان گذشته های شیرین، برای وصل شده ها به سنت، خیز دوباره شهرزاد خبر خوبی است. به هرحال فتحی و سریالش طلایه دار گذشته هایی هستند که به رغم تمام سختی ها و انسدادش حسرت برانگیزند، نه از حیث شرایط اجتماعی و سیاسی، بلکه از لحاظ فرم زندگی. سادگی و سهل الوصولی روابط و.. این پیچیدگی و چند وجهی این سال ها به مذاق برخی آدم ها خوش نمی آید، در ذاتشان نیست دیگر، جان به جانشان که کنید نمی توانند با این همه پیچیدگی کنار بیایند.
 
یک هفته و چند چهره؛ عروسی بهاره و شهرزاد بی چاوشی 

مخلص کلام این که تصویری که فتحی در امتداد علی حاتمی از گذشته ها نشان می دهد، هر چند اندوه بار اما در نهایت شیک است. آکسسوار، موسیقی و حس و حال ساخته های حاتمی در سال های قبل و فتحی در این روزها، به درستی متهم  به سانتی مانتالیسم می شود برای گذشته دوست ها خوش است. شهرزاد از این جهت نوستالژی بازها را راضی می کند. در قسمت های ابتدایی این فصل خلا علی نصیریان، شکل اغراق شده گریم ها و فضای ساکن ارتباط شهرزاد و فرهاد کمی توی ذوق می زد. رفته رفته سریال دوباره در حال اوج گرفتن است. اضافه شدن کیانیان و رویا نونهالی و تقویت فضای مافیایی و معادلات قدرت، این مجموعه را جان دوباره داده. از آن طرف عشق فرهاد و شهرزاد زیر سایه تمامیت خواهی قباد در معرض خطر قرار گرفته و برای فرهنگ شرقی، عشقی که در خطر باشد، خواستنی تر است. ما عشق را در پائیز می خواهیم؛ خزان گونه و در ریزش و انزوا. فرهاد و شهرزاد، حالا جذاب شده اند.  از طرفی خرده روایت هایی مثل عشق هاشم آقا و عمه بلقیس هم جاندار و جذاب است. مثل ارتباط کم نظیر پدر شوهر و عروس سریال، یعنی همان هاشم آقا و شهرزاد.

همه ی این ها پس از آن حواشی مربوط به سرمایه گذار کار که حتما تا حدی تمرکز را از سازندگان گرفته بود، جالب توجه است. در این میان تازه ترین حاشیه هم مساله سینا سرلک و محسن چاوشی است. حذف نام چاوشی و کلیپی که با صدای سینا سرلک پخش شد خبر از اختلافاتی میان دو خواننده سریال می دهد. این جنس حاشیه ها تا حدی خیلی هم از جهت رسانه ای کردن سریال بد نیست. به هر حال چاوشی خواننده پر طرفداری است و هر اتفاق حول و حوش او حواس ها را سمت شهرزاد می آورد، در کوتاه مدت که صد البته خوب است و اما در بلند مدت هم جدایی احتمالی چاوشی به شهرزاد ضربه آن چنانی نخواهد زد، چون اصلا صدا و سبک موسیقی چاوشی به کاری که  در دهه 40 روایت می شود، نمی آید. مقصودم این است که جنس کار پاپیولار او با لاله زار و داستان هایش همگن نیست. خوانندهای سنتی خوان بیشتر و بهتر به چنین فضایی می نشینند. مثل استفاده از شجریان در دلشدگان و یا در حاجی واشنگتن و یا حتی جنس موسیقی هزار دستان و حتی کارهای فتحی، مثل شب دهم و مدار صفر درجه که از صدای علیرضا قربانی استفاده شده بود. شاید این عدو سبب خیر باشد. به هر حال برای داستانی در فضایی سنتی موسیقی سنتی همخوانی بیشتری دارد، کما این که شهرزاد دیگر در مرحله جذب نیست که بخواهد با صدای چاوشی به مخاطب باج بدهد، حالا شاید صدای سرلک همخوانی بیشتری هم داشته باشد.
 

بهاره رهنما یا (عروس هفته)

در هفته ای که گذشت، ازدواج مجدد بهاره رهنما  فضای مجازی را بلعید. زنی فعال و پر دامنه در فعالیت های اجتماعی که انگار گونه ای از فمنیسم ایرانی را ترویج می دهد. تاکید او بر حقوق مغفول مانده ی زنان ایرانی در داستان کوتاه های که نوشته و یا حتی یادداشت های که در روزنامه ها می نویسد و نمایش هایی که اجرا می کند ، موضع گیری های مجازی، همه  و همه از بهاره رهنما تصویری ساخته که دوست دارد پرچمدار زنان ایرانی باشد و حق آن ها را بستاند. خب کسی که در چنین جایگاهی قرار می گیرد، ادعایی بزرگ برداشته، پس راحت قضاوت می شود و حالا طلاق هم گرفته و از ازدواج  مجدد را تبلیغ می کند. او تمام مناسک عروسی را به مانند یک جوان به جای می آورد و خودش عامل انتشار و تکثیر این مناسک می شود.او عامدانه  در گوش مخاطبانش می گوید که دوباره ازدواج کردن و اظهار خوشبختی نه تنها ایرادی ندارد که باید توصیه هم شود.  
 
یک هفته و چند چهره؛ عروسی بهاره و شهرزاد بی چاوشی 

با این تفاسیر چرا بهاره رهنما را قضاوت می کنیم؟ چرا این توصیه های به ظاهر مثبت به دل نمی نشیند؟ شاید ریشه اش در ویترینی است که او ساخته و متناسب با توانایی های ذهنی اش نیست. در واقع او می خواهد جریان ساز باشد و به اندازه ی یک جریان ساز تدبیر ندارد و ما را به اشتباه می اندازد. در واقع باید بپذیریم، حضور او در یک کمپین سیاسی یا دفاعش از حقوق زنان ربطی به تصمیمش در ازدواج با یک جوان پولدار ندارد. او حتی درتبلیغ و ترویج این ازدواج هم ذره ای تقصیر ندارد. تمام رفتارهای قبلی او هم در امتداد همین ازدواج و عروسی قرار می گیرد. اصولا بهاره رهنما نه بازیگر جریان سازی بوده، نه  نویسنده خوش نثر و تاثیر گذاری است. نه ژورنالیست خاصی است. او در کلی عرصه های مختلف یک به شدت معمولی است. از همین جهت وقتی می خواهد شادی را ترویج کند، وقتی می خواهد جریان ساز باشد، اندازه سقف ذهنی اش این کار را می کند.

عناوین از آدم ها چیزی نمی سازند. چه بسی افراد بر اساس اتفاقاتی و حوادثی در موقعیت های خاصی قرار می گیرند و این دلیلی کافی بر وجاهت آن ها نیست. کارگردانی و نویسندگی  بهاره رهنما همه از سر ارتباطات مختلفی است که وجود دارد. فلان سالن دار، فلان سردبیر و فلان کارگردان همه به هم نون قرض می دهند. رهنما در این پازل جای خودش را دارد. او وقتی عرصه خصوصی اش را به نمایش می گذارد نا خواسته آن خودِ معمولی اش را لو می دهد و تلاش هایش در جهت تاثیر گذایر پیش قراول بودن زیر سئوال می رود. چرا توقعی بیشتر از آن چه که هست از او دارید؟ در پازل رفتاری او اتقاقا همه چیزش به همه چیزش می آید.
 

ابراهیم یزدی یا (سیاستمدار هفته)

برای نوشتن از یزدی و اصولا هنگامه ی مرگ ها خطر کلیشه هر نوشته ای را تهدید می کند. این که ابراهیم یزدی کجا درس خوانده. عضو کدام حزب و سازمان بوده؟ چه تاثیراتی در انقلاب اسلامی  داشت و بعدها چه اتفاقاتی برایش افتاد، را خب با یک سرچ ساده در گوگلِ سخاوتمند هم می شود پیدا کرد. کاری که از دست همه مان به یک اندازه بر می آید!

 از این روتصمیم گرفتم به نشریات قدیمی تر گریز بزنم و به بهانه ی فوت ابراهیم یزدی نقل قول هایی از او بیاورم که همیشه از قدیس سازی فراری بود و عموما طرفدارمنش بود تا شخص. نکته ای که در سپهر عمومی جامعه ی ایرانی حائز اهمیت است، چون اصولا نهادها قوتی ندارند و تصمیمات و کنش ها هنوز با چهره های کاریزماتیک معنا پیدا می کند. یعنی افراد اولی هستند بر منش ها. چنین خصلتی به ناپایداری جامعه ایرانی دامن می زند..
 
یک هفته و چند چهره؛ عروسی بهاره و شهرزاد بی چاوشی 

یزدی حیات سیاسی پر فراز و نشیبی داشت؛ با همه ی این ها او دائما توصیه به ماندن می کرد، حتی اگر خودش سهمی نداشت. برای او مصدقی بودن تنها سویه های احساسی نبود. می دانست بت سازی و همنشینی شعر و ادبیات و ترانه و مقوله های این چنینی کنار شخصیت های سیاسی اگر به افراط بیفتد، خطر اسطوره سازی های کاذب را دارد. حالا ما مانده ایم و میراث او که در مورد خودش هم کارا است. یزدی کم اشتباه نداشت ونباید مرگ ها یادمان را خدشه دار کند، یزدی را همان گونه که بود به خاطر می آوریم؛ سایه و روشن. اصلا همین چند خط را که در سالنامه شرق دوازده سال پیش نوشته را مرور کنید، چیزهایی دارد با خودش.

«برخی که خود را هم مصدقی می دانند از وی به عنوان یک انسان والای تاریخی یاد می کنند و تجلیل می نمایند. در حالی که به نظر ما مصدق و بازرگان یک شخصیت یا منش هستند. منش سیاسی مصدق قانون گرایی، اصلاح طلبی، منش زنده ای است که امروز هم کارکرد دارد.  این نگاه به مصدق این سئوال مطرح می گردد که اگر امروز مصدق حضور داشت در برابر وضعیت بحرانی کشورمان چه راهکارهایی پیشنهاد می داد؟  آیا مصدق نگاه به بیرون و چشم دوختن به قدرت های خارجی برای تغییرات در ساختار حقوقی نظام را مطرح می کرد یا این که استفاده خردورزانه از شرایط بیرونی  به طرح سیاست های اصلاح طلبانه خود می پرداخت»


قاتل آتنا یا (منزجر کننده هفته)

حکم قاتل آتنا اعلام شد. موضوع چالش برانگیزی که طی هفته های اخیر در کنار اتفاقی که برای بنیتا افتاد مجموعه ای از بزهکاری ها و خلاهای ساختاری موجود در جامعه در حال گذار ایرانی را نشان داد.

 مساله شکاف طبقاتی، اعتیاد، بی اخلاقی و...همه به مدد رسانه ها در این دو اتفاق دیده شد و مردم را حساس کرد. اما قرار نیست این حساسیت سیاهی و ناامیدی ایجاد کند. هر دو اتفاق سهمگین و دلخراش بوده اند و در بزرگی و جانکاهی آن ها هیچ شکی نیست. اما این ها از مقتضیات هر جامعه ای است خصوصا اگر جامعه در حال گذار باشد. این معضلات را بیشتر لمس می کند تا رسیدن به شرایطی پایدارتر شاید باز هم از این جنس هزینه ها بدهیم.
 
یک هفته و چند چهره؛ عروسی بهاره و شهرزاد بی چاوشی 

 مقصودم از این چند خط این است که گمان نکنیم خیلی بی رحم شده ایم و اصلا قرار نیست از چند اتفاق این مدلی  به یک نتیجه گیری کلی برسیم و کلیت جامعه ایرانی را بی رحم قلمداد کنیم .هنوز هم در این شهر هستند آدم هایی که چشم پاک دارند. طینت درست و حسابی دارند و البته که این زمانه هم خیلی بی آبرو نیست. گمان نکنیم قدیم ترها از این اتفاق ها نبوده. منتهی اقتضای آن زمان ها جوری بود که گسترش اطلاعات به این سهل الوصولی نبود.

 تجاوز، قتل و سرقت و....در ذات بشر است و میل به شرارت انکار شدنی نیست. ربطی به ایران و آمریکا و دانمارک هم ندارد. قبل رنسانس و بعد از اسلام و همیشه هم شرارت نفس کشیده و فقط می شود تا حدی کنترلش کرد و افسارش را کشید. فرق یک جامعه در حال توسعه با یک جامعه توسعه یافته در همین میزان کنترل کنندگی است. در شکل احکام قضایی و در واکنش های مردمی و... تجربه های اجتماعی این چنینی کم از تجربه های سیاسی جمعی ندارد. فقط ابعاد ماجراها فرق دارد. به شرط انباشت ذهنی و ماندگاری در حافظه جمعی، آتنا و بنیتا و هر موضوع دیگری در آینده راهگشا خواهد بود و والسلام.
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.