// ۲۵ مهر ۹۶ ، ۱۰:۰۵

خلاصه داستان

در یککشتی مبلغ 300 هزار دلار مورد سرقت قرار می گیرد. این مبلغ از طرف یک شرکت کشتیرانی امریکایی به این کشتی سپرده شده بود تا در یکی از بنادر امریکای لاتین تحویل شود.

هاگن، مامور امنیتی، برای بررسی این قضیه به اسکله می رود و وارد کشتی می شود. هاگن در گفتگو با ناخدا دوم هارپر و حسابدار کشتی، فینلی، درمی یابد که سارق با قایق موتوری وارد کشتی شده و در حالی که چاقویی در دست داشته و صورتش را پوشانده بود، وارد دفتر حسابدار شده و با تهدید او را وادار کرده مبلغ 300 هزار دلار را از گاوصندوق به وی بدهد. ضمنا بنا به گفته آنها سارق کر و لال بوده و خواسته هایش را روی کاغذی نوشته و آن را جلوی حسابدار گرفته است.

پایان ماجرا را بخوانید.


هاگن بعد از مکثی کوتاه گفت: درباره ملوانی که کنار در ورودی نگهبانی می دهد، چه می دانید؟

فینلی، حسابدار کشتی گفت: چیز زیادی نمی دانم. تازه چند روز است که به کشتی ما آمده. اسمش اشتورگیس است. ناخد دوم می گفت پلیس ها مطلب به درد خوری از او به دست نیاورده اند.

هاگن گفت: شاید من خوش شانس تر باشم.

بعد به طرف در ورودی که جایگاه نگهبان آنجا قرار داشت، رفت. نگهبان اشتورگیس روی نیمکتی نشسته بود و رادیو گوش می داد. نگاهش را به قسمت انتهایی کشتی دوخته بود.

وقتی هاگن به او نزدیک شد نگهبان نگاهی به دور و بر خود انداخت و بلند شد. او جوانی بود قوی جثه، کوتاه قد، حدودا 20 ساله با موهای نسبتا بلند و خرمایی رنگ. لباسی مندرس و خاکی رنگ که با تکه پارچه های جین وصله پینه شده بود به تن داشت.

هاگن پرسید: هنگام وقوع سرقت شما کجا بودید؟

اشتورگیس پاسخ داد: مثل حالا همین جا بودم و اشاره ای به رادیویش کرد و ادامه داد: داشتم موسیقی گوش می کردم.

پس صدای قایق موتوری را شنیدید؟

اشتورگیس حرف او را تایید کرد و گفت: قایق از سمت اسکله دور زد و خلاف جهت جریان آب حرکت کرد من متوجه نشده بودم که این قایق در حال فرار است، تا این که ناخدا دوم سراسیمه آمد و گفت: کشتی مورد سرقت واقع شده است.

سارق احتمالا برای این کار همدستی هم داشته که کمکش کند تا روی عرشه بیاید و طناب ببندد یا نردبانی به نرده های دور عرشه تکیه دهد و از آن بالا بیاید. این دور و برها چیز مشکوکی ندیده ای؟

اشتورگیس با حالتی رنجیده خاطر، جواب داد: این سوالات را پلیس هم از من کرد. با این لحن، شما انگار می خواهید به من بگوییدکه من همدستش بوده ام. اما هر کدام از خدمه کشتی می توانسته شریک او باشد. همان طور که به پلیس گفتم این ماجرا هیچ ربطی به من ندارد.

شما کارمند جدید هستید؟

اشتورگیس با لحن تندی جواب داد: بله، تازه بعد از 4 ماه کار بدون حقوق فهمیدم که این آخرین سفر این کشتی است.

هاگن چند ثانیه ای به فکر فرورفت و بعد دوباره به اتاق ناخدا دوم برگشت. هارپر هنوز مشغول مرتب کردن کارت ها بود. مثل دفعه قبل با نگرانی رو به هاگن کرد.

هاگن گفت: اگر هنوز سر پیشنهادتان برای صرف قهوه هستید، باید بگویم که خیلی متشکر می شوم اگر لطف کنید.

باعث افتخارم است که در خدمت شما باشم.

هاگن همراه هارپر به اتاقی که سکان کشتی در آن قرار داشت، رفت و مشغول خوردن قهوه شد.

هارپر پرسید: حسابدار بیدار بود؟

بله و توضیحاتش را نیز شنیدم. بعد پیش نگهبان اشتورگیس رفتم و از او شنیدم که این آخرین سفر این کشتی است.

هارپر با ناراحتی حرف او را تایید کرد و گفت: ما هم تازه دیروز بعدازظهر مطلع شدیم.

آهی کشید و ادامه داد: همه اش به خاطر رکود اقتصادی است.

به این ترتیب امیدوارم بتوانید پول هایی را که از دست دادید دوباره به کشتی برگردانید. هاگن سپس حالی که قهوه اش را می نوشید، گفت: فکر می کنم می توانم حدس بزنم که چه اتفاقی افتاده است، یا بهتر بگویم چه اتفاقی نیفتاده است. با توجه به تجربه های قبلی این امر برایم مسلم و واضح است که کار خود حسابدار باید باشد. او همراه شخص دیگری نقشه این سرقت را کشیدند و بعد این داستان ها را سر هم کردند.

هارپر پرسید: واقعا فکر می کنید این طور بوده باشد؟

اما حالت های فینلی کاملا واقعی به نظر می رسد.

هارپر گفت: شاید نقشش را خوب بازی می کند.

سوال اینجاست که چرا باید او یک داستان عجیب و باور نکردنی را سرهم کند که در آن یک آدم گنگ نقش یک سارق را بازی کند؟

هارپر گفت: شاید دقیقا به این دلیل غیرمحتمل به نظر می رسد که او توانسته چنین داستان عجیب و غریبی را سرهم کرده باشد.

اما چرا باید آن سارق کر و لال به او حکم کرده باشد تا 10 دقیقه بعد از رفتن وی دفتر کارش را ترک نکند و همانجا بماند. در حالی که دو یا سه دقیقه کفایت می کرده تا قایق موتوری از کشتی دور شود؟

هارپر شانه هایش را بالا انداخت و گفت: شاید آقای فینلی در این مورد اشتباه می کند. اگر فرض را بر این بگذاریم که سرقت به همان شکلی که حسابدار توصیفش می کند اتفاق افتاده پس قطعا سارق کسی را داشته که کمکش کند تا از قایق وارد کشتی شود. شاید هم این شخص موقعی که اوضاع مساعد بوده از کشتی به سارق که سوار قایق موتوری بوده علامت داده است. من به اشتورگیس نگهبان مشکوکم.

حق هم دارید. او ملوان جدید کشتی است. شاید دستش با سارق توی یک کاسه باشد، شاید هم بابت علامت دادن به قایق موتوری از سارق رشوه گرفته باشد.

هاگن گفت: او 2 روز پیش به کشتی آمده، یعنی قبل از این که مشخص بشود که آن پول از بانک به کشتی منتقل خواهد شد. بنابراین نمی توانسته به خاطر قضیه سرقت ماموریت ورود به این کشتی را دریافت کرده باشد.

اما ممکن است دیروز بعدازظهر کسی با او تماس برقرار کرده و او را تطمیع کرده است. حتی ممکن است برای سارق، ماسک، دستکش و چاقو تهیه کرده باشد.

هارپر با هیجان گفت: این هم می تواند دلیلی باشد برای این که چر سارق 10 دقیقه فرصت می خواسته تا فرار کند. لابد می خواسته وسایل را به اشتورگیس برگرداند.

حتی در آن صورت هم 10 دقیقه وقت لازم نبود. وقتی از اشتورگیس درباره قایق موتوری سوال کردم او گفت که دیده قایق خلاف جهت جریان حرکت کرده است. حالا یا اشتباه کرده است یا عملا کاری کرده که تلاش ها برای پیدا کردن قایق با سختی مواجه شود. اگر فرضیه دوم درست نباشد باید دید که چرا اشتباه کرده است. به نظر من جواب این سوال کلیدی است برای حل معمای سرقت. شاید تا آمدن کاپیتان سونس پاسخ این سوال را کشف کنم.

ناخدا دوم نفسی کشید و گفت: آرزو می کنم موفق شوید.

هاگن بعد از نوشیدن قهوه رفت بیرون تا بوی نمدار دریا مشامش را نوازش دهد. در حالی که غرق در افکارش به کشتی باربری که در اسکله دیگر قرار داشت، خیره شده بود، مثل یک کامپیوتر اطلاعات و احتمالات را به ذهنش سپرد و آنها را مرور کرد.

ناگهان مثل برق پاسخی منطقی برای سوالش در مغز او جرقه زد. در همین لحظه سوت کشتی که از آن حوالی می گذشت انگار برای هاگن ابراز احساسات نشان داده و او را تشویق می کرد.

دوباره نزد حسابدار به طبقه پایین رفت. فینلی هنوز بیدار بود، اما چراغ را خاموش کرده بود. با ورود هاگن چراغ را روشن کرد. هاگن پرسید: آقای فینلی، شما قبل از این که پیش ناخدا دوم بروید 10 دقیقه صبر کردید، چرا 10 دقیقه؟ وقتی صدای حرکت قایق موتوری را شنیدید بی شک متوجه شدید که سارق از کشتی رفته است؟

حسابدار گفت: آن لحظه نمی دانستم که او چطور وارد کشتی شده است. اما حتی اگر می دانستم هم خطر نمی کردم. من اصلا صدای قایق را نشنیدم، حالا یا به این خاطر است که اتاقم در این پایین قرار دارد و یا به دلیل این است که وحشت کرده بودم و تنها چیزی که می توانستم بشنوم صدای طپش قلبم بود.

هاگن با بدگمانی به دو پنجره دایره شکلی که باز بود نگاه کرد، هر دو به یک سمت باز شده بود مثل پنجره اتاق کارش و نیز اتاق ناخدا دوم. هاگن گفت: آقای فینلی، اگر حدس من درست باشد خیلی برای شما بد می شود که دیروز بعدازظهر دفتر کارتان را ترک نکردید.

هاگن نزد اشتورگیس رفت و بدون مقدمه به او گفت: شما گفتید که قایق خلاف جهت جریان آب رفت. آیا شما واقعا قایق را دیده اید یا دروغ می گویید؟ می خواهید مانع آشکار شدن حقیقت شوید؟

ملوان با تامل نگاهی به او کرد و گفت: راستش می خواستم طوری وانمود کنم که مشغول کار بوده ام تا مبادا از من خرده بگیرند که چرا موقع سرقت مراقب نبوده ام.

پس صدای قایق را نشنیدید؟

اشتورگیس با ناراحتی سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت: می دانم که عجیب به نظر می رسد اما حقیقت همین است که گفتم. من صدای رادیو را هم آنقدر زیاد نکرده بودم که صدای موتور قایق را نتوانم بشنوم. قسم می خورد که محل کارم را تا بعد از زمان حادثه ترک نکردم. ناخدا دوم به من دستور داده بود که بدون اجازه او جایگاهم را ترک نکنم. بعد از حادثه به من اجازه داد به بوفه بروم و چای و نان بیاورم.

هاگن لحظه ای تامل کرد و بعد به طبقه پایین، نزد هارپر رفت. او خودکارش را روی میز گذاشت و امیدوارانه نگاهی به هاگن انداخت و پرسید: چیزی دست گیرتان شد؟

تا حدی. هنوز نمی دانم که چرا وقتی حسابدار صدای قایق را شنیده دفترش را ترک نکرده. شاید اصلا قایقی در کار نبوده است. وقتی برای بار دوم نزد حسابدار رفتم او این شک را در دلم ایجاد کرد. چون به من گفت اصلا صدای قایقی نشنیده است. بعد اشتورگیس را جوری ترساندم تا اعتراف کند که دروغ می گوید و اصلا صدای قایق را نشنیده است.

هاگن نفسی تازه کرد و ادامه داد: از آن به بعد نتیجه گیری ساده شد. اگر داستانی که حسابدار سر هم کرده درست باشد و قایقی در کار نباشد تنها مشخص کردن شخص کر و لال می ماند که او هم می تواند همان شخصی باشد که دیروز بعدازظهر کپی رسید بانکی را در دفتر کار حسابدار مشاهده کرده، بعد به شهر رفته و شلوار و ژاکت خریده که برای سرقت موردنیازش بوده، همچنین بقیه وسایل مورد نیاز مثل دستکش، کلاه و چاقو.

او 10 دقیقه زمان نیاز داشته که با کیسه به کابین خود برگردد، لباس های عادی خودش را بپوشد، طوری که وقتی بعد از خبر سرقت نزد حسابدار می رود عادی به نظر برسد.

او از بیم این که مبادا اشتورگیس به طرف دفتر کار حسابدار بیاید و او را ببیند، به او دستور می دهد که جایگاه نگهبانی را به هیچ عنوان ترک نکند.

حتی سرتاسر رودخانه نیز دچار همان سکوت مرگباری شده بود که در دفتر کار ناخدا دوم حاکم بود. هارپر سر جایش خشکش زده بود و مثل آدم های گیج و منگ به کارت های روی میز نگاه می کرد. صورتش کبود شده بود، انگار در یک لحظه روح از تنش بیرون رفته بود.

به سختی آب دهانش را قورت داد و گفت: این آخرین سفر این کشتی بود، وضع اقتصادی هر روز بدتر می شد. فکر کردم ارزش امتحان کردن را دارد.

نقشه اش خیلی ساده بود: کیسه ای برداشتم، یک کیسه خالی و لباس ها را از دریا روی عرشه انداختم. می خواستم در انتهای سفر پول ها را به گاوصندوق بانکی در آن سوی آب ها بسپارم... به نظرم خیلی ساده می رسید. اما خیلی احمق بودم که فکر می کردم از مهلکه جان سالم به در می برم. چه شد که به من شک کردید؟

این واقعیت که شم کر و لال نیستید.

منظورتان را نمی فهمم.

هاگن گفت: برای این که پلیس کشتی را تفتیش نکند باید این طور به نظر می رسید که پول ها از کشتی خارج شده است. شما تنها فرد روی عرشه بودید که صدای قایق موتوری را شنیده بودید

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.