اعتیاد عاطفی!
زن و شوهر دو زوج مکملاند. اینان سنت نبی اکرم را به جای آوردهاند و با ازدواج میروند که حیات دمندهای را رقم بزنند که نه تنها
سعادت و شکوهمندی بزرگی برای خود فراهم سازند...
بلکه فرزندانی برومند و شاداب به جامعه تحویل دهند و این دو رسالت مهم ممکن نمیشود، مگر در سایه فهم و درک یکدیگر. تنور رابطهها گرم نمیشوند، مگر در سایه اندیشه و تفکر. قلبها به یکدیگر نزدیک نمیشود، مگر در سایه ایثار، زندگیها به تفاهم و یکرنگی نمیرسد، مگر در سایه شناخت خود و همسر.
آلفرد آدلر میگوید: ”انسان رابطه گراست و نیاز به حشر و نشر دارد. با حرف زدن و با گوش دادن نیازهای روحی و روانیاش برطرف میشود، زیرا اجتماعی به دنیا آمده و زندگی در اجتماع به او امنیت میدهد.“ اریک فروم میگوید: ”انسان از لحظهای که به دنیا میآید تا آن دمی که از جهان میرود، هر کاری که میکند در جهت رفع احساس تنهاییاش است. عشق میورزد تا عشق دریافت کند. میبخشد تا مهر و محبت عایدش شود. میهمانی میدهد تا مدح و ثنا، دست و پا کند. در جمع حضور پیدا میکند، زیرا از تنهایی وحشت دارد. به دنبال همدلی است، زیرا به مونسی قابل اطمینانی نیاز دارد. در فکر پیدا کردن همدمی است، زیرا نیاز به جفت دارد. در فکر تسخیر قلبهاست، زیرا فتح کردن را دوست دارد. با سلیقه، عقیده و باورهایش عاشق میشود، بدون اینکه بداند ناخودآگاه به چه راهی کشیده شده است.
نیاز به جفت، منحصر به بشر نیست. پرندگان، حشرات و پروانهها همه و همه جفتی دارند. عاشق میشوند و با خواندن، ندای عاشقانه سر میدهند و تولیدمثل میکنند تا بقای طبیعت تداوم یابد، ولی انسان که اشرف مخلوقات است، شرایط ویژهای دارد.
آیا ممکن است فاکتوری منفعتطلبی و احساس مالکیت را در دوستیها به فراموشی بسپاریم و اگر چنین اتفاقی افتاد آیا ما حق داریم که بگوییم عشق بیآلایش یعنی دوست داشتن در حد متعالی؟ و اگر به این درجه از رشد و شکوفایی عقلی و احساسی رسیدیم، حق داریم که بگوییم به دو افتخار زیر نایل گشتهایم:
الف: بر عزت نفسمان افزوده شده و در نتیجه احترام به خودمان زیادتر شده است.
ب: به وحدت وجود میرسیم، یعنی با دوست داشتن هویت شخصی خود را از دست نمیدهیم.
اعتیاد عاطفی چیزی شبیه اعتیاد به موادمخدر یا اعتقاد به مشروبات الکلی است
چنین عاشقی اجازه رشد، بالندگی و شکوفایی را به طرف مقابلش میدهد، یعنی به عنوان پشتیبانی استوار تلاش میکند که معشوق به توانمندی درونی برسد، زیرا میداند کسی که از درون توانمند شد، قادر است به دیگران توانمندی ببخشد.
پس عاشقی که میل دارد معشوق به روش او تصمیم بگیرد، کماکان درگیر ”من“ خودش است و احساس مالکیت سراسر وجودش را فرا گرفته است. عاشقی که دایما تلاش میکند که معشوق را تغییر دهد، از احترام به خود محروم و هنوز نمیداند که عاشق واقعی، معشوق را همانطور که هست میپذیرد. براندن میگوید: ”عشق و عاطفه به هیچ وجه نمیتواند جایگزین هویت انسانی شود.“ یعنی شما ضمن اینکه شخصی را دوست دارید، هویت خود را از دست نمیدهید. ولی دیگر فلاسفه اعتقاد دارند اگر شما عاشقی شیدا و دلدادهای بیچون و چرا باشید حرمت به خود را از دست میدهید. یعنی به جای عشق به طرف مقابلتان، به او اعتیاد پیدا میکنید، زیرا دیگر هویتی برای شما باقی نمانده که در پناه آن استقلال خود را حفظ کنید. در این صورت اگر خللی به رابطه شما وارد شود، دچار افت روحی و روانی شده و تا مرز از خود بیخود شدن پیش میروید. خودکشیها، اسیدپاشیها و متنفرشدنها از معشوق، همه و همه ناشی از، از دست دادن هویت است. اگر عاشقی ارزش و احترام لازم را برای خود قایل باشد، به یقین جداییها را فاجعه نمیپندارد و دست به اعمال جنونآمیز نمیزند. پس اگر بخواهید عاشقی معرفی شوید که عشق اصیل و سالم را میشناسد، باید ضمن احترام به خود، به عقیده، سلیقه و آلاآعلاقههای معشوق خود احترام بگذارید و این مهم میسر نمیشود، مگر طرفین از یک رشد درونی و غنای معنوی برخوردار باشند.
از نظر روانشناسان اعتیاد عاطفی چیزی شبیه اعتیاد به موادمخدر یا اعتقاد به مشروبات الکلی است که شخص فقط به حکم نیاز به طرف او جذب میشود. پس فقر معنوی در عاشق باعث میشود که به شدت به معشوق وابسته شده و در خیلی از موارد آویزان او شود و اگر به دلایلی رابطهاش قطع یا تضعیف شود معتاد عاطفی دچار چالشهای شدیدی میشود و همانند معتادی که او را از مصرف موادمخدر منع کردهاند، در تب و تاب میافتد. عاشق واقعی نه کسی را استعمار میکند و نه مستعمره کسی میشود. کسی که استقلال رای و نظر دارد، نه ملک مطلق کسی میشود و نه احساس مالکیت بر دیگری دارد. اغلب کسانی که مایلند مستعمره نفرتانگیز دیگران بشوند باید در تفکر خود تجدیدنظر کرده و تلاش نمایند تا دوباره هویت انسانی خود را بازیابند. برای اینکه نتیجهگیری مختصری از این بحث بسیار پیچیده بگیریم، مشخصات عشق اصیل را برمیشماریم:
عشاق واقعی ضمن احترام به خود، به ارزش و اعتبار معشوق بها میدهند. هر کدام در فکر رشد و بالندگی دیگری هستند. فرق عشق را با دوست داشتن میدانند و حساب این دو را از هم جدا کردهاند. در عین اینکه یک دل و یک دلبرند، قادرند دیگران را دوست بدارند و برای امنیت یکدیگر تلاش کنند و بالاخره قدرشناس یکدیگر باشند. به این ترتیب نهال عشق که در ابتدا نورس بود، تدریجا همه وجود عاشق و معشوق را در بر میگیرد و به درخت تنومندی با ریشههای مقاوم تبدیل میشود.
منبع: موفقیت