گاه به گوشواره هایت هم حسادت میکنم
که چه شاد با تو از شیطنت هاشان شعر می خوانند
و با هم در مه تاب می خورید
که لمس می کنند گونه هایت را در خواب
و حتی به وقت بدرود
نشان بوسه هاشان به تو چشمک می زنند
و دردناک است که می دانم
آنها یادگار من اند که امروز با خود می بری
.
.
سخت ترین لحظه اونه که
به هق هق افتاده باشی و
مراقب باشی صدای هق هقتو کسی نشنوه…
سخت ترین لحظه اونه که
با خوندن و نوشتن هر متن عاشقانه ای اشکات بریزه و
بپرسی واقعا چرا ؟
سخت ترین لحظه اونه که حس کنی
بدجور باختی ..خیلی بد…
سخت ترین لحظه ..
نداشتنِ اونه .. توو اوجِ بی باوری
.
.
زندگی دفتری از خاطره هاست…
یک نفر در دل شب
یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست
یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد
ماهمه همسفر و رهگذریم
آنچه باقیست فقط خوبی هاست…
.
سلام هایی که بوی خداحافظی میدهند …
بودن هایی که هیچکدام خوشحال کننده نیستند …
و رفتن هایی که امید بازگشتی به آنها نداری …
همه اینها را که جمع میکنی به یک کلمه میرسی :
تنهایی !
.
.
حساب زندگی از دستم در رفته
تو لبخند می زنی و این پرانتز
تمام معادلات را به هم می ریزد
.
.
من گمان کردم رفتنت ممکن نیست
رفتنت ممکن شد…
باورش ممکن نیست
ساعت از نیمه شب گذشته…
و من به این می اندیشم…
اگر عشق کاری که با من کرد با تو می کرد…
چند روز دوام می اوردی؟؟؟
.
.
گاهی عکسی را میسوزانیم….
گاهی عکس ما را میسوزاند…
گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم…
گاهی سال ها با یک عکس زندگی میکنم…
گاهی با یک عکس یک لبخند بزرگ می شویم…
گاهی…
راستی خاطره ها با آدم چه ها که نمیکنند؟؟
.
.
به تو که فکر می کنم بی اختیار
به حماقت خود لبخند می زنم
سیاه لشکری بودم در عشق تو
و فکر می کردم بازیگر نقش اولم …
.
.
دلتنگم
نه برای روزهایی که رفتی ..
نه برای آرزوهایی که ورق ورق شعر کردم
.
دلتنگم
نه برای ” بودن هایش ”
که با او باشد یا نباشد ، عاشقش هستم !
.
.
.
فقط دلتنگم
برای دوستت دارم هایی که به او گفتم
و
او سکوت کرد !!!!
.
.
در من گرگی است زخمی
و خسته از نبرد های پی در پی برای زندگی
در گوشه ی غاری نشسته
و زخمهایش را می لیسد!
وای از روز انتقام…
همه را غار نشین خواهم کرد!
.
.
دوست داشتن دلی به وسعت دریا می خواهد
واندیشه ای به گستره گیتی…
که دریا را برای معشوق بخواهی و خشکی ها را برای خود!
و گیتی را به او هدیه دهی
وخود نیستی را برگزینی!
.
.
راستش را بگویم؟
سوختم!
سوختم و دم نزدم!
خواستم بگویم، فریاد بزنم…
اما باز هم سکوت کردم.. با سه نقطه!
همه ی نگفته هایم را می گذارم برای روز مبادا
روزی که در قصه ی من هرگز نمی آید…
روزی که در سرنوشت من طلسم شده است..
راستش را بگو..
بُردی؟!
.
.
پیام هایم را برای تو، اینجا می گذارم
اینجا که سری نمیزنی و آنها را نمی خوانی
خیالم راحت است
دیگر نمیخواهد مدام صفحه گوشی ام را چک کنم
و جوابی نیاید
و من خودم را با پیام های قدیمی ات سرگرم کنم تا اطرافیان نفهمند که جوابی نداشتم
دیگر نمی خواهد هزار بار در لحظه بمیرم و باز جوابی نیاید
خیالم راحت است
که جوابی نمی آید
خیالم راحت است
که دیگر هیچ وقت جوابی نخواهد آمد…
.
.
گذشته خیالی ام را
دوست می دارم،
آنجا
رویای آینده ای است
که تو در آن،
واقعی تر لبخند می زنی.
.
.
صبور باش دوستِ من!
صبور باش و گوش کن:
ما همه
تو و من
زندانی ای بیش نیستیم.
زندانِ بعضی از ما
پنجره دارد
زندانِ بعضی از ما
نه!
.
.
سکوت را ساده فهمیدی
و دوستی را آرام قدم زدی
حق با تو بود،
عاشق آنچه را می فهمد
فریاد نمی کند،
زندگی می کند.
اشتباه نکن
نه زیباییِ تو، نه محبوبیتِ تو
مرا مجذوب خود نکرد
تنها آن هنگام که روح زخمیِ مرا بوسیدی
من عاشقت شدم
.
.
وقتی به انتها می رسی
سکوت را تنها مزه می کنی
و سکون را با یک پک کام می گیری،
نترس…
هیچ کس بو نمی برد
که تو آخرین گام را بر خود نهادی
و آن جاست که فرشته ای وحی می کند،
تنهایی
قانون انتهاست.
.
.
من احتیاج به دَرک داشتم
او
احتیاج به تَرک.
هر دو مُحتاجِ اِحتیاج…
.
.
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﯾﮏ ﺫﺭﻩ ﺍﺳﺖ
ﮐﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﻪ
ﺳﺎﻋﺖ ﻭﻗﺎﺭﺵ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭﯼ ﻣﻦ، ﻋﻮﺽ ﮐﻨﺪ
ﻋﻘﺮﺑﻪﻫﺎﯼ ﺗﻨﺒﻞ !
ﺁﯾﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﻣﻦ
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ
ﻗﻮﻝ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﺩﺍﺩﻩﺍی؟
ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺁﺧﺮ شهریور
ﺣﺘﯽ ﺳﺘﺎﺭﻩﺍﯼ ﻫﻢ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﻡ ﻭ
ﺷﺐ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺳﺮﻡ ﻣﯽﭼﺮﺧﺎﻧﻢ ﻭ
ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﯽﮐﻮﺑﻢ و دوباره . . .
.
.
دوست داشتنت
وقتی مرا نمی خواهی
سخت ترین آزمون زندگی است
تو
ــ تنها مونس زندگی ام! ــ
دوستت دارم و
اعتراف می کنم
رهایی از تو
ممکن نیست …
.
.
ناگفته هایم را
جوی های بی انتهای خیابان ها برده اند و من
مشتاقم به همین
هر از گاهی از دور دیدنت …
.
.
گوش هایم را می گیرم! چشم هایم را می بندم
و زبانم را گاز می گیرم! ولی حریف افکارم نمی شوم
چقدر دردناک است فهمیدن…
خوشبحال عروسک آویزان به آینه ماشین
تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد…
.
.
کاش زندگی از آخر به اول بود..
پیر بدنیا می آمدیم..
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم..
سپس کودکی معصوم می شدیم
و در نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم…!!
.
.
مرا ببخش
که ســــاده بودنم دلت را زد…
مرا ببخش
اگر عشــــق ورزیدنم چشمانت را بست…!!!
می روم
تا آنان که توانا ترند…
تو را به اوج
بودنــــت برسانند ..
.
.
تو هم
شبیهِ این همه معشوق
شبیهِ یادهایِ فراموشِ دیگرِ من …
و هیچ کس نمی تواند
که پُر کند تمامِ قلبِ کسی دیگر را
همیشه یک تهیِ تلخ
در هزار زاویه ی روحِ آدمی
باقی ست…
.
.
تو خواب
و من
غوطه ور
در دریای اشک هایم
تا صبح غرق می شوم
و نیست
قایقت که نجاتم دهد
.
.
ﺩﻟﻢ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻣﯽ ﺁﯾﻢ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ….
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ …!
ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﺍﻧﻰ
ﺍﻣﺎ ﺣﯿﻒ !
ﻫﻤﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﻯ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ و کپی میکنند
ﻭ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻨﺪ ..