در قید غمم، خاطر آزاد کجایی ؟
تنگ است دلــم، قوت فریاد کجایی؟
با آنکه ز ما یاد نکردی …
ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی ؟
بقیه در ادامه ی مطلب
دلتنگى حس نبودن کسی است که
تمام وجودت یکباره تمنای بودنش را می کند
نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم
تو همیشه دعوتی ، راس ساعت دلتنگی
چقدر سرد است !
وقتی … دلتنگتم و نیستی
دلتنگم دلتنگ از لحظه های بی تو سر کردن
دلتنگ ازبود و نبود
از روزایی که همیشه دردن
دلتنگ از چشمای قشنگت که هیچوقت دروغ نمی گن
دلتنگ از چشمای خیسم که باید تا ابد اشک بریزن
اشکهایم که سرازیر می شوند …
دیری نمی پاید که قندیل می بندد
عجیب سرد است هوای نبودنت
امروز انگار کسی آمد
و هوای دلتنگی ات را
هی در آسمان اتاقم پاشید
و تو نبودی …
کاش دهخدا می دانست
دلتنگی …
اشک …
فاصله …
بی وفایی …
تعریفش فقط دو حرف است ” تـــو “