// ۱۸ مهر ۹۶ ، ۱۴:۲۹

زندگی بدون عشق چه شکلی است؟

کالب به من از تولد پسرش میگوید که حالا هشت ماهه است. او می‌پرسد: "شنیدی که مردم می‌گویند اولین بار که در چشمان بچۀ‌شان نگاه کرده‌اند لذت و عشق سراسر وجودشان را فراگرفته؟" سپس مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: "من هیچکدام اینها را تجربه نکردم." 
 
روز عروسیش هم همین قدر بی‌تلاطم بود. او برای اینکه منظورش را توضیح دهد، ماجرا را با یک تئاتر مقایسه می‌کند. او می‌گوید مخاطبان نمایش روی صندلی‌ها، تحت تاثیر درام قرار می‌گیرند، اما پشت صحنه مهندسان فنی بر تحلیل ابعاد فنی رویداد متمرکزند. 

 زندگی بدون احساس چه شکی است؟


او با وجود آنکه در روز عروسیش در مرکز توجهات بود، اما کاملاً خود را از احساساتی که در افراد دور و برش موج می‌زد، جدا احساس می‌کرد. کالب می‌گوید: "برای من این یک تولید مکانیکی بود." حتی زمانی که همسرش به سمت او در بالای صحنه می‌آمد، تنها حسی که به او دست داد، سرخ شدن صورت و سنگین شدن پاهایش بود؛ ذهنش به کل از لذت، خوشحالی یا حتی عشق به مفهوم سنتی کلمه تهی بود. 
 
در واقع، کالب مدعی است که هرگز هیچ احساسی ندارد؛ نه خوب، نه بد. من او را در انجمنی اینترنتی مخصوص مبتلایان به آلکسی‌تیمیا (نوعی کوررنگی احساسی که مانع از آن می‌شود که مبتلایان احساسات متنوعی که به زندگی ما رنگ می‌دهند را درک یا ابراز کنند) پیدا کردم. این وضعیت در حدود 50 درصد مبتلایان به اوتیسم مشاهده می‌شود، اما بسیاری از "آلکسی‌"ها (اسم مخففی که خود برای خودشان انتخاب کرده‌اند) همچون کالب، ویژگی‌های دیگر مبتلایان به اوتیسم نظیر رفتار غیرقابل پیش‌بینی یا تکراری را از خود بروز نمی‌دهند. 
 
پرده برداشتن از عمق این کوری احساسی می‌تواند، اطلاعات بیشتری از بیماری‌های جدی بسیاری از آنورکسی گرفته تا شیزوفرنی و از درد مزمن گرفته تا سندروم رودۀ مضطرب، را در اختیار ما قرار دهد. 
 
پوسته‌های احساس  
در قلب قضیه، حس جسمانی وجود دارد، نظیر اینکه ضربان قلبان در لحظۀ دیدار معشوق تندتر می‌شود یا وقتی که عصبانی می‌شوید در شکمتان بلبشویی احساس می‌کنید. مغز سپس به این احساسات ارزشگذاری می‌کند، متوجه می‌شوید که این احساس خوب است یا بد و شدت و ضعف آن را متوجه می‌شوید؛ سپس حواس جسمی بی‌شکل، شروع به شکل‌گیری می‌کنند و به یک بازنمایی آگاهانه‌ در قالب احساس می‌رسند. احساسات ممکن است ترکیب شوند، همچون غمهایی که همزمان تلخ و شیرین هستند و نهایتاً ما آنها را در قالب کلام می‌ریزیم. شما می‌توانید، ناامیدی، لذت و غیره را توصیف کنید و توضیح دهید که احساستان ناشی از چیست. 
 
وقتی آلکسی‌تیمیا اولین بار در 1972 توصیف می‌شد، تصور این بود که مشکل از مرحلۀ آخر، یعنی مرحلۀ زبانی نشات می‌گیرد: گفته می‌شد که افراد مبتلا به آلکسی‌تیمیا در عمق وجودشان همچون دیگران احساس دارند، اما نمی‌توانند احساسشان را در غالب کلمات بیان کنند. دانشمندان به این فرضیه رسیدند که این مشکل می‌تواند ناشی از یک اختلال ارتباطی میان دو نیم‌کرۀ مغز باشد که مانع از رسیدن پیامهای نواحی احساسی مغز که عمدتاً در نیمکرۀ راستند، به نواحی زبانی مغز که عمدتاً در بخش چپ مغزند، می‌شود. کاتارینا گوئرلیش دوبره، از دانشگاه آخن می‌گوید: "شما نیاز دارید که احساساتتان منتقل شوند تا بتوانید آنچه احساس می‌کنید را به کلام درآورید." این موضوع را می‌توان، در جایی که جراحان سعی می‌کنند با قطع فیبری که دو نیمکره را به متصل می‌کنند، صرع را درمان کنند، مشاهده کرد؛ اگرچه این اقدام تشنجها را کاهش می‌دهد، اما در پی آن بیماران از لحاظ احساسی گنگ می‌شوند. گوئرلیش دوبره با بررسی اسکن مغز افراد مبتلا به آلکسی‌تیمیا، متوجه شد که در پل ارتباطی دو نیمکرۀ این افراد، تراکم غیرعادی ارتباطی مشاهده می‌شود. این موضوع می‌تواند باعث پدید آمدن نویز در سیگنالها شود و مانع از ارتباط حسی میان دو نیمکره شود. 
 
امروزه، وجود انواع متنوعی از آلکسی‌تیمیا به نظر قطعی می‌رسد. در حالی که برخی ممکن است در ابراز احساسات مشکل داشته باشند، دیگران (همچون کالب) ممکن است که حتی از ابتدا به وجود این احساسات آگاه نباشند. ریچارد لین، از دانشگاه آریزونا، این افراد را با کسانی که در پی آسیب به کورتکس بینایی نابینا می‌شوند مقایسه می‌کند؛ این گونه افراد با وجود داشتن چشمهای سالم، قادر به دین تصاویر نیستند. به طریق مشابه، یک اتصال عصبی آسیب دیدۀ مرتبط با پردازش احساسی، می‌تواند مانع از رسیدن احساس غم، خوشحالی یا عصبانیت به خودآگاه شوند. او می‌گوید: "احساس ممکن است فعال شود، و شما حتی پاسخ جسمی به آن دهید، اما این اتفاق بدون آگاهی شما نسبت به آن احساس روی می‌دهد." 
 
در همین رابطه، مطالعاتی که با اسکنهای fMRI صورت گرفته است، شواهدی از یک مشکل ادراکی اساسیتر در برخی از انواع آلکسی‌تیمیا را نشان می‌دهد. مثلاً گوئرلیش دوبره، کاهش مادۀ خاکستری در نواحی‌ای از کمربندی کورتکس که در خدمت خودآگاهی است را مشاهده کرده است، که بالقوه می‌تواند مانع از نمود آگاهانۀ احساس شود. آندره آلمان، از دانشگاه پزشکی خرونیخن هلند، مشاهده کرد که هنگامی که مبتلایان به آلکسی تیمیا به تصاویر احساسی نگاه می‌کنند، برخی از کاستی‌ها در نواحی مرتبط با توجه در مغزشان قابل مشاهده است. آلمان می‌گوید: "به نظرم این مشاهده با فرضیۀ لین کاملاً جور درمی‌آید. ما باید بپذیریم که حق با آنهاست." 
 
خود کالب وضعیتش را به یک "عدم ارتباط آگاهانه" که مانع از ورود احساسات به ذهنش می‌شود، توصیف می‌کند. برای مثال یک روز در مدرسه او با گروه تئاتر دانش‌آموزی کار می‌کرد. او تمام هفته تلاش می‌کرد تا افکتهای صوتی مناسب را تولید کند، اما هر کار که می‌کرد جور درنمی‌آمد. دست آخر رییسش کنترلش را از دست داد و شروع به غر زدن به او کرد. او می‌گوید: "واکنش من این بود که اتفاق غریبی در بدنم اتفاق می‌افتاد. می‌توانستم تنش را احساس کنم، مثلاً سرعت ضربان قلبم بالا می‌رفت و حواسم پرت می‌شد... ابتدا کنجکاو شدم که چه شده و سپس کاملاً کل ماجرا را فراموش کردم." به نظر می‌رسد که هیچ رویدادی نمی‌تواند به این بی‌اعتنایی نفوذ کند. او می‌گوید: "هر چه احساسی که باید احساس کنم شدیدتر باشد، بیشتر باید تفکرم را تحت تاثیر قرار دهد. اما در واقعیت، ذهنم بازتر از همیشه می‌شود و تحلیلگرتر می‌شوم." 
 
یک مزیت کوچک دراین مورد وجود دارد: او بدین ترتیب به هنگام قرار گرفتن تحت فرآیندهای درمانی راحت تر می‌تواند با آنها کنار بیاید، چرا که ترس، ناراحتی و اضطرابی را که دیگران به این روندها نسبت می‌دهند، او نسبت نمی‌دهد. او می‌گوید: "من می‌توانم با درد بسیار زیاد یا تجربیات ناخوشایند کنار بیایم، چرا که می‌دانم خیلی زود، خاطرۀ احساسی مرتبطی با آن تجربه نخواهم داشت. اما این بدان معناست که خاطرات شیرین هم به همان سرعت از ذهنم پاک می‌شود." 
 
اتصالی عصبی  
به نظر می‌رسد که آلکسی‌تیمیا با بیماری‌های گونگونی از جمله اسکیزوفرنی و اختلالات تغذیه مرتبط باشد، شاید به این خاطر که احساسات معمولاً ما را به مراقبت بهتر از سلامت جسمی و روانیمان رهنمون می‌سازد. ارایۀ تعریف بهتری از آلکسی‌تیمیا می‌تواند شناخت بهتری از این اختلالات به دست دهد. همچنین می‌تواند درک بهتری از اوتیسم به ما بدهد. با وجود تصورات اشتباهی که مردم دربارۀ مبتلایان اوتیسم دارند، دکتر جفری بِرد از دانشگاه کینگز کالج می‌گوید که نیمی از مبتلایان به اوتیسم کاملاً در درک و واکنش به دیگران توانا هستند، و آن نیم دیگر که مشکلات اجتماعی هستند، در دستۀ مبتلایان به آلکسی‌تیمیا قرار دارند. به این دلیل، او فکر می‌کند که تمایز قائل شدن میان این دو اختلال مجزا به شناخت بهتری منجر خواهد شد. در حال حاضر، سوبرداشتها اغلب مانع این می‌شود که مبتلایان به اوتیسم کمکی را که به آن نیازمندند را دریافت کنند. او می‌گوید: "یک بزرگسال مبتلا به اوتیسم که تحت نظر من بود، می‌خواست که پرستار شود، اما به او گفته بودند که تو "همدردی نداری و نمی‌توانی این شغل را داشته باشی." تحقیق ما نشان می‌دهد که بسیاری از مبتلایان به اوتیسم کاملاً در زمینۀ احساسات نورمال هستند." 

تحقیقات بیشتر همچنین می‌تواند در روشن ساختن ارتباط مبهم میان آلکسی‌تیمیا و اختلالات موسوم به "روان‌تنی" از قبیل سندرم رودۀ تحریک‌پذیر، راهگشا باشد. لین بر این باور است که این اتفاق ناشی از نوعی "اتصالی" است که در مغز روی می‌دهد و از کوری احساسی ناشی می‌شود. او می‌گوید که در حالت عادی، درک خودآگاهانۀ احساسات می‌تواند به کاهش تاثیرات جسمی مرتبط با آن احساس منجر شود. لین می‌گوید: "اگر بتوانید خودآگاهان پردازش کنید و احساس اجازۀ تکامل دهید-اگر که بخشهای پیشانی مغز را درگیر کنید، مکانیسمهایی که را که تاثیر ماژولار بالا به پایینی بر فرآیندهای جسمی دارند را به کار می‌گیرید." با این وجود، بدون خروجی احساسی، ذهن ممکن است روی احساسات جسمی گیر کند و پاسخها را تشدید کند. این موضوع را گوئرلیش دوبره اینگونه بیان می‌کند: "آنها نسبت به اداراکات جسمی شدیداً حساسند، و قادر نیستند روی چیز دیگری متمرکز شوند، و این می‌تواند دلیل درد مزمن باشد." 
 
به نظر می‌رسد که حس‌های جسمی بر توصیف کالب از موقعیت‌های دشوار، نظیر دوره‌های دوری از خانواده، غلبه دارند. او می‌گوید: "تا جایی که می‌دانم، دلم برای کسی تنگ نمی‌شود. اگر جایی بروم، و کسی را برای دوره‌ای طولانی نبینم، قضیۀ هر آنکه از دیده برفت از دل برود، پیش می‌آید. اما وقتی که چند روزی پیش زنم یا بچه‌ام نباشم، از لحاظ جسمی دچار حس نوعی فشار و استرس می‌شوم." 
 
برقراری ارتباط‌ دوباره با احساسات از دست رفته 
 روزنۀ امید این است که نهایتاً پزشکان ممکن است که بتوانند منشا آلکسی‌تیمیا را در فرد پیدا کنند و از رشد بهمن‌وار تاثیراتش جلوگیری کنند. کالب فکر می‌کند که آلکسی‌تیمیا در او با تولد ظاهر شده و می‌تواند ژنتیک باشد. سالهای رشد و نفوذ احساسی والدین نیز می‌توانند در بروز این بیماری نقش ایفا کنند. بروز آلکسی‌تیمیا در برخی افراد نیز می‌تواند ناشی از آسیب (تراما)یی باشد که توانایی فرد در پردازش برخی یا کلیه احساسات را از بین می‌برد. 
 
لین، برای نمونه یکی از بیمارانش به نام پاتریک داست را معرفی کرد. او از سوی پدر الکلیش مورد آزار خشن قرار می‌گرفت. تجربیاتی که او را به مرگ نزدیک می‌کرد. او می‌گوید: "یک شب وقتی که به خانه آمد، یک جدال لفظی شدید میان مادرم و او اتفاق افتاد. او گفت که می‌روم و شاتگانم را می‌آورم و همۀتان را می‌کشم... ما به خانۀ همسایه فرار کردیم و به پلیس زنگ زدیم." تا دهه‌ها بعد، او در تفسیر و درک احساساتش، به خصوص ترس و عصبانیتی که نسبت به والدینش احساس می‌کرد، دچار مشکل بود. او عامل ابتلایش به فیبرومیالژیا – درد مزمن که در کل بدن منتشر می‌شود- و اختلال تغذیه‌اش را همین می‌داند. 
 
داست با راهنمایی‌هایی که در ابتدا از لین دریافت کرد و سپس با تلاش خودش، قادر شد تا با گذشته‌اش ارتباطی دوباره برقرار کند و با احساساتی که زندانی کرده بود دوباره مرتبط شود. او فکر می‌کند که این موضوع در بهبود نسبی فیبرومیالژیایش موثر بوده است. او توضیح می‌دهد: "من به وجود عصبانیت شدیدی را که بدون واقف بودن به آن احساس می‌کردم پی بردم. این مهمترین کاری ات که در زندگیم کرده‌ام." او کتابی در مورد روندی که طی نموده، نوشته است. 

زندگی بدون احساس چه شکی است؟

 
کالب نیز به سراغ یک درمانگر رفتار شناختی رفته تا به او در درک اجتماعی کمک کند، و او حالا با سعی آگاهانه بهتر می‌تواند احساسات جسمانی را تحلیل کرده با آن را به احساساتی که دیگران دارند، معادلسازی کند. اگرچه این درمان به نوعی جنبۀ آکادمیک دارد، اما این فرآیند به او کمک می‌کند تا تلاش کند تا احساسات همسرش را درک کند و درک کند که چرا او به این شکل رفتار می‌کند. 
 
با این وجود، همۀ مبتلایان به آلکسی‌تیمیا ثبات قدم و صبوری او را ندارند. و همه نمی‌توانند، همچون او شریکی که با چنین شرایطی کنار بیاید را برای زندگیشان بیابند. او می‌گوید: "همسر من درک زیادی دارد... او درک می‌کند که درک من از چیزهایی چون عشق قدری متفاوت است." در مقابل، همسر او می‌تواند روی ثبات شخصیت شوهرش حساب باز کند. او کسی نیست که غلیان احساسات دست به کاری بزند. او می‌گوید: "موضوع این است که رابطۀ من با همسر یک انتخاب آگاهانه بوده است." او از روی هوس رفتار نمی‌کند، بلکه تصمیمش برای مراقبت و همراهی با زنش، کاملاً ارادی و آگاهانه بوده است. این ویژگی به خصوص در هشت ماه گذشته که فرزندشان به دنیا آمده به این زوج کمک کرده است. کالب می‌گوید: "وضعیت من به این معنی است که اگر درگیر شرایطی سخت باشیم، مثلاً وقتی که کودکمان کل شب گریه کند، رابطۀ‌مان به خطر نمی‌افتد، چرا که ارتباطی بر مبنای احساس میان این دو نیست." 
 
کالب اگرچه با تولد کودکش یا مراسم عروسیش به اوج شور و شادی نرسیده، اما بیشترِ زندگیش را صرف درون نگری کرده و به دنبال آن بوده تا حواس خود و اطرافیانش را درک و احساس کند. نتیجه اینکه، بی شک او یکی از فکورترین و خودآگاه‌ترین افرادی است که تا به حال فرصت مصاحبه باهاشان را داشته‌ام. کسی که ظاهراً خودش و محدودیتهایش را به صورت کامل می‌شناسد. 
 
او در نهایت می‌خواهد که بر این موضوع تاکید کند، کوری احساسی باعث نامهربان بودن یا خودخواهی فرد نمی‌شود. او می‌گوید: "شاید باورش سخت یاشد، اما ممکن است فردی کاملاً از احساسات و تخیل که بخش بزرگی از انسانیت ما را تشکیل می‌دهد، جدا باشد، و با این همه بدون قلب و روانپریش هم نباشد." 
زندگی بدون احساس چه شکی است؟

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.

دیدگاه ها  ۱

  1. Hossein MK | ۱۸ مهر ۹۶ ، ۱۴:۳۶ | لینک
    اصلا مگه زندگی بدون عشق شکلی هم داره؟!